تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

پرواز تا رودخانه جلو دسته (قصه کارتونی )

;کارتون

Once upon a time

روزی ، روزگاری

چند کبوتر تصمیم گرفتند ، به یاد روزهای گذشته سفری به رودخانه ای بزنند ، که در بچگی یک بار به آنجا رفته بودند .

سه کبوتر به نام های ، مایک ، ماریو ، مارکو .

مایک به بقیه گفت : نوبتی یک نفر جلو می رود ، بعد جای هر موقع کسی که جلو پرواز می کند ، خسته شد . جایش را به کبوتر دیگری می دهد ، ولی ماریو گفت : شما کبوترهای ضعیفی هستید ، من تا رودخانه جلو شما پرواز می کنم ، شما فقط پشت سر من بیایید .

پس ماریو جلوی مایک و مارکو  پرواز کرد ، کمی جلوتر که رفتند ،

خستگی بر ماریو  چیره شد . ولی به خاطر حرفی که زده بود ، برایش خیلی سخت بود ، جایش را به مارکو و مایک بدهد .

از همه بدتر مایک  و مارکو پشت سر او در حال پرواز بودند ، او را تشویق می کردند ،

مارکو می گفـت : آفرین خیلی عالی جلو می روی .

مایک  می گفت : ماریو عجب استقامتی دارد ،

ماریو تا نیمه های راه پیش رفت . تا اینجا به هر زحمتی بود ، جلوی همه پرواز کرده بود .

ماریو می خواست ، جای خودش را به مارکو بدهد .

ناگهان جغدی به اسم ، نیکلاس ، و کلاغی به اسم توماس .

مارکو فریاد زد ، نیکلاس و توماس ماریو تا اینجا جلوی ما تا مسیر رودخانه را جلوی ما پرواز کرده است .

مشکل ماریو اعتراف کند ، خسته شدم . دو برابر شد .

حالا توماس و نیکلاس هم برای آنها جالب بود ،آیا تا پایان مسیر رودخانه ماریو می تواند ، جلوی این کبوتر ها و کلاغ و جغد پرواز کند . بدون اینکه جای پرنده جلودار را به کس دیگری بدهد .

ماریو در عمل انجام شده قرار گرفته بود .

صدای تشویق های مارکو و مایک و توماس و نیکلاس در گوش ماریو بود .

حالا ماریو انگار خستگی و نا امیدی را فراموش کرده بود ، تقریبا به رودخانه رسید .

صدای تشویق بالاتر و بالاتر رفت .

مایک : عجب کاری کردی .

مارکو : خیلی پر قدرت مسیر رو رفتی .

توماس : فوق العاده بودی .

نیکلاس : خیلی عالی این مسیر رو رفتی .

مارکو در پایان گفت : من وقتی نیکلاس و توماس رو دیدم ، می خواستم جای خودم رو به مارکو بدم .

ولی از بس تشویق کردید . هر بار می خواستم ، بگم دیگر نمی توانم ، انگار چیزی جلوی من رو می گرفت .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.