تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

courage شجاعت

کمترین چیزی که به فکر میرسد.بیکاری برای خودت یک جور درد سر درست می کنی. امتحان کردن با ترس یا اینکه ندای وظیفه خوب الان در حال نوشتن هستم. می دانم اشتباه می کنم برای هر چیزی دلیلی باید داشته باشم. به هر حال فقط راحتر شده اینجا فکر کنم . هیچ فکر از پیش تعیین شده ای نداری . چرا میای اینجا برای تداوم بیخیالی تفکر نادرست از درست هیچ چیز نداشتم. به خاطر این داشتم . دنبال دلیل می گشتم.تداوم کار ضعیف .نداشتم .شجاعت نداشتم. کاری کنم. به خاطر نداشتن . شجاعت و ترس زیاد بعد فکر می کنم . برای من کاری ندارد اینطور کار .انجام دادن. کار نوشته شد موقع فکر کردن و وقت تلف کردن ندارم .سریع تمامش کن باید تند انجام شود .بیخیال همه وقت های که هدر شد.شجاعت پریدن از سمتی به سمت دیگر سخت شده.

  ادامه مطلب ...

موشی که ببر شد ، ولی از گربه ترسید

ای وای چرا همیشه هولناک باقی مانده ، فکر می کردم ، به مرور خیلی راحت با این مسائل کنار میام ، ولی همیشه احساس می کنم ،

هرچقدر من کار می کنم ، ولی انگار کارهام هم هر روز بیشتر و بیشتر می شوند ، انگار من همیشه عقبم ، کارهام دائم دارند ، بیشتر و بیشتر می شوند ،

هرچقدر من دستم ، تند تر می شوند ، انگار روند ، کارهای که باید انجام دهم ، بیشتر و بیشتر می شوند ،

آخر چرا مگر نه اینکه باید ، کار رو تا الان قورت می دادم ، ولی چرا همیشه می بینم ، که کارها هم سخت تر و سخت تر میشوند ، انگار تازه دارم ، می فهمم که بیشتر و بیشتر .

دارم ، ضعیف تر می شوم ، به جای این که قوی تر بشوم ، خوب . همه چیزی که من می دونم ، این چیزهای که در این جا یاد می گیری ، یک روزی می رسد ، که به آدم کمک می کنند .

ولی شاید ، یک روز باعث بشود ، که من دیگر انرژی نداشته باشم ، این کار یا کارهای دیگری رو که انجام می داده ام ، دیگر انجام ندهم ، خوب .

یک جوری نمیشود ، همه آدم ها که قوی نیستند ، من هم ، ضعیف هستم ، ولی ضیعفی که ضعیف که فکر می کند ، ضعیف ترسو است . خوب ، چطوری می شود ، که فکر کند ،

امروز قوی خودم هم می دونم ، اشتباه فکر می کنم ، ولی بلاخره نیاز به چیز دارم ، نیاز دارم ، بلاخره اعتماد به نفسی رو که هرگز در هیچ مرحله ای در زندگی ام ، پیدا نکردم ، رو پیدا کنم ،

شاید ، بلاخره ، مثل کارتون می تی کمون ، که نقش کمون همان آدم پیره وقتی کایکو داشت ، کتک می خورد ، قدرتش کم ، می شد .

دستمال قدرت رو برای کایکو می انداخت ، منم یک روز دستمال قدرت رو پیدا کردم ،

یا مثل کارتون  که اسمش یادم نیست ، با چند تا شخصیت متفاوت راه می رفت ، شیری که شجاعت نداشت ، یکی از آنها است ، خوب نمی دونم ، چطوری شخصیتش یادم ، بلاخره . که با اون دختره به جادو گر می رسند ،

جادم گر هم یک تکه گوشت معمولی به شیر می ده.

بعد از اون شیر احساس شجاعت می کند .

یا مثل اون کارتون چینی که تلویزیون داد .

موشی که از گربه می ترسیده ، آرزو می کند ، به ببر تبدیل می شود .

بعد از اینکه موش به ببر تبدیل می شود ، وقتی گربه رو می بیند ، پا به فرار میگذارد ، خوب .

موضوع در مورد من هم صدق کند ،

خوب . حالا با لیست کارهام مواجه می شوم ، فقط راهی ندارم ، جزء انجام آن .

راهی ندارم ، که شجاع بشوم ، شجاع بودن رو یاد بگیریم ، ولی هنوز هم عوامل منفی رو حس می کنم ،

باید به انرژی منفی ،از جمله خستگی و سختی و سر درد و کمر درد ، اعتنا نکنی ، باید کارت رو انجام بدی .

البته زیاده روی هم ، نکنی ، کار زیاد ، بعضی از وقتها آدم نیاز به استراحت دارم ،اگر هم زیاد فشار بیاوریم ، از آن طرف پشت بام می افتیم .