تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

کرکس و لاک پشت ، گرگ (قصه کارتونی )


کارتون
Once upon a time
لاک پشت کنار گرگ نشسته بود ، گرگ دیشب بیدار بود ، منتظر بود . کرکس برای او دستمزدش را  بیاورد ،
ولی هنوز خبری از کرکس نبود .
گرگ از شدت نگرانی دیشب چند ساعت بیشتر نتوانسته بود ، بخوابد ، تمام فکر و ذهنش این بود ، کرکس کجاست ، کجا مانده ، چه می کند ؟ با این که هیچ کمکی به بهتر شدن ماجرا نمی کرد ، چند بار می خواست ، به دنبال کرکس برود . ولی به او اطمینان داشت .
گرگ کنار لاک پشت نشسته بود . شروع به خمیازه کشیدن کرد ، نه یکی نه دو تا 20 تا خمیازه کشید .
لاک پشت ، شروع به خمیازه کشیدن کرد .
لاک پشت گفت :  الان 20 خمیازه کشیدی ، من هم شروع به خمیازه کشیدن کردم .
خبری از کرکس نشد ؟
 دیشب قرار بود ، کرکس بیاید .
حتما با 10 سکه طلا رفته است .
ماجرا از این قرار بود ، کرکس و لاک پشت و گرگ با هم برای یک گاو کار می کردند ،
گاو صاحب یک مزرعه بود ، چند جور محصول کشاورزی داشت .
مدتی کرکس و لاک پشت و گرگ برای او کار کرده بودند ، قرار شد ،
10 سکه به این 3 شخصیت کارتونی داده شود .
ولی کرکس چون از همه تندتر می توانست ، پول ها را از گاو بگیرید ، پول ها را بیاورد .
بلاخره کرکس بعد از یک روز تاخیر با 10 سکه طلا آمد .
از کرکس پرسیدند ، کجا بودی ،
کرکس : هوا خوب نبود ، مجبور شدم ، تا خوب شدن هوا پرواز نکنم .
3 سکه به هر کدام رسید . ماند یک سکه طلا این 1 سکه هر کس نظری داد ، 1 سکه را باید خرد می شد .
پس گرگ پیشنهاد داد ، این یک سکه را خرد نکنیم ، به کسی کمک کنیم .
بعد تصمیم گرفتند ، خوراک یک ماه خارپشت را برای او خرید ، کنند . خارپشت پیر شده بود ، توانایی کار کردند را نداشت . پس همین کار را کردند ،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.