تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

کلاغی به اسم استیون (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

کلاغی به اسم  استیون به دنبال سنگ های براق می گشت ، یا هر چیزی که برق بزند .

استیون در حال پرواز بود . ناگهان ماهیچه بالش گرفت . مثل یک سنگ از آسمان سقوط کرد .وقتی نزدیک زمین رسید . کمی بال زد . ولی سقوط ترسناکی داشت .

استیون به زمین خورده بود . خاکی شده بود . بدنش کوفته شده بود . شوکه شده بود . خلاصه بعد از 5 دقیقه به خودش آمد . می خواست دوباره پرواز کند . ولی انگار نمی توانست .

استیون اوضاع خوبی نداشت . با خودش گفت  : کارم تمام است . این پایان است . برای زندگی من .

ولی می توانست . روی زمین راه برود . استیون شروع کرد ، به روی زمین راه رفتن . کم کم بدنش گرم تر شد .

کمی که راه رفت . به رودخانه ای رسید . حسابی آب خورد . در کنار آن رودخانه .

درخت گردویی بود . زیر درخت گردو پر بود . از گردوهای که از درخت افتاده بودند .

استیون بعد از خوردن چند گردو خودش هم نفهمید . چطور به روی یک شاخه همان درخت پرواز کرد .

شب را روی همان درخت استراحت کرد . صبح روز بعد .

پایین آمد دوباره شروع به خوردن غذا و آب کرد . دوباره مثل قبل می توانست . پرواز کند .

استیون فهمید ، همیشه از آن چیزی که فکر می کند ، قویتر است .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.