تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

دمپایی های خوشانسی یا بدشانسی خرگوش (قصه کارتونی )

قصه کارتونی
Once upon a time
خرگوشی به دنبال لنگه دمپای گمشده اش می گشت . خرگوش هرچه گشت لنگه دمپای خود را پیدا نمی کرد .
او نه این دمپایی را به طور خاص دوست داشت . اعتقاد داشت . این دمپایی ها برای او شانس می آورند ، ولی حالا خیلی قصه می خورد این دمپایی ها دیگر نبودند . همه جا را گشته بود .
خسته و نا امید بود .لنگه  دمپایی ها انگار خودشان شروع به حرکت کرده بودند .
تا اینکه چیزی به ذهن خرگوش رسید ، آخرین بار او این دوپایی ها را در جا کفشی گذاشته بود . ولی وقتی فردا صبح می خواست با دمپایی ها به حیاط اتاقش برود . فقط یک لنگه از دمپایی ها بود .
برای لنگه دیگر چه اتفاقی افتاده بود . لنگه دمپایی ها ممکن بود ، سر از هر جایی در آورده باشند .
خرگوش سریع یک لیست از متهمان ردیف اول تهیه کرد . امکان دارد ، برادرم یا مادرم یا پدرم ، این لنگه دمپایی ها را با خود به حیاط برده باشند .
ولی بعد از پرس و جو هیچ کسی از اعضای خانواده خرگوش می گفتند ، ما کاری به کار دمپایی های خرگوش نداشته ایم .
خرگوش به همه چیز فکر کرده بود . ولی احتمال داشت .
کسی این دمپایی را سرقت کرده باشد . ولی اگر قصد سرقت داشت ، چرا لنگه دیگر این دمپایی ها به کار او نیامده بود . خرگوش سخت در تعجب بود . امکان داشت خودش
یک لنگه این دمپایی ها را موقع در آوردن با حرکت محکم با جایی شوت کرده باشد .
به طوری که این دمپای گوشه یا جای افتاده باشد . خرگوش دیگر از پیدا کردن دمپایی ها نا امید شده بود .
که زنگ خانه به صدا در آمد .
یک لک لک بود . لنگه دمپایی در دستان لک لک بود . بعد از اینکه نگاه به خرگوش کرد ، از او پرسید . آیا این دمپایی متعلق به شماست .
خرگوش خوشحال شده بود . سریع پاسخ داد . بله متعلق به من است .
حرف بعدی که از که لک لک گفت : شما به اتهام سرقت از موزه شهر بازداشت هستید .
بعد دستبند به دست او زد . خرگوش بازداشت شد .
خرگوش شگفت زده شده بود . دمپایی شانس تبدیل به دمپایی بد شانسی شده بود .
صبح روز بعد .
لک لک سوالاتی را از خرگوش پرسید .
که همه آنها به دزدی یک جام باستانی متعلق به موزه شهر بود .
مدرک این بود . لنگه دمپایی خرگوش در موزه بود . سارق توسط این لنگه دمپایی و پرتاب آن به طرف نگهبان موزه را بیهوش کرده بود .
خرگوش ادعا می کرد .
او دیروز تمام روز را در منزل بوده حتی امروز صبح با خبر از این موضوع شده بود .
دمپای اش به سرقت رفته . لک لک اعتقاد داشت .
خرگوش دیشب با پرتاب دمپای شانس نگهبان را بیهوش کرده بعد وارد موزه شده است . بعد هم جام را به سرقت برده است .
از نظر لک لک پرونده بسته شده بود .
فقط باید خرگوش اعتراف می کرد ،
سوال بزرگ لک لک این بود . تا دیر نشده جای جام را به من بگو ، اگر همکاری کنی ، در مجازات تو تخفیف قائل می شویم .
ولی مشکل اینجا بود . خرگوش دزد جام نبود .
پای شخص سومی هم در کار بود .
دیشب میمون به خانه خرگوش رفته بود . یک لنگه از دمپای خرگوش را سرقت کرده بود ، بعد با پرتاب لنگه دمپایی نگهبان را بیهوش کرده بود .
بعد هم جام را به سرقت برده بود .
بعد از 2 روز در بازداشت بودن ، خرگوش ، لک لک تحقیقات خود را ادامه داد ، متوجه شد . سارق خیلی راحت می تواند از دیوار ها بالا برود .
بعد از تحقیقات بیشتر در صحنه جرم ، مو های میمون را در موزه پیدا شد .
وقتی میمون را دستگیر کردند ، جام هم در خانه او پیدا کردند . خرگوش آزاد شد . لنگه دمپایی خود را هم هر کاری کرد ، به او تحویل ندادند ، چون جزء مدارک پرونده بود .
خرگوش دست آخر به این نظر رسید ، این دمپایی ها دیگر نمی توانند ، دمپایی های شانس باشد . باید چیز دیگری را برای خوش شانسی پیدا کند .
یا بهتر است ، در اعتقاداتش تجدید نظر کند .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.