تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

irresponsibility مسئولیت ناپذیری

پیش به سوی اینکه دیگر اینطور دیدگاه من محکوم به اشتباه و شکست بود من باختم به خاطر اینکه درست پیش بینی نکرده بودم جای که با آن ارتباط داشتم اسیر یک فریب بود به خاطر اینکه زمان بندی من و احساس اینکه چقدر باید این کار را به موقع انجام می دادم را از دست دادم من اسیر زمان بودم به خاطر همین شکست خوردم و نتوانستم کارهایم را به موقع تحویل بدهم اگر اسیر زمان نشده بودم و می دانستم خیلی زود وقتم را از دست می دهم و این بود که نتوانستم چیزی را تهیه کنم از این به بعد دیگر مهم نیست که چقدر به موقع کارهایم را انجام می دهم امروز صبح یک شکست فرضی نبود قرار بود به موقع انجامش بدهم داشتم احساس می کردم الان باید یک کار دیگری باید انجام می دادم دقیقن بزرگترین نقص مشخص شد برای این کار آمادگی نداشتم پس اینطوری شد الان داشتم خودم را جای دیگری فرض می کردم جای مناسب نبودن چرا من مسئول شدم هنوز فکرم بیدار نشده است پس باید چی کار می کردم و این ...الان نمی توانم انجامش بدهم چه یادداشتم این هست این هست که من در این کار شکست خوردم دیگر هرگز به این کار بر نمی گردم از پس و عهده این نوشتن بر نیامدم فقط به خاطر این هست که این پست را دارم می گذارم نشد که منظم روزی یک میزان بنویسم به خاطر همین بود من باختم به دلیل اینکه خیلی راحت این کار را نمی پنداشتم خیلی سخت می پنداشتم ... پنداشتم ... فکر می کردم ..به این معنی چه چیزی فکر می کردم به این معنی که این همه نمی توانستم خلاقیت داشته باشم .چه خلاقیتی و این معنی که من باید کارهایم را به طوری انجام می دادم خودم را با این قضیه هماهنگ می کردم 7 دقیقه وقت دارم من باید کارم را ظرف این 7 دقیقه انجام دهم زمان بندی همه چیز هست پس من از عهده ای کار بر نیامدم دفترچه یادداشتی ندارم شجاعت خوبی ندارم پس کیبرد مقصر هست من هم مقصر هستم من یک تفکر نداشتم چرا نتوانستم حق خودم را از این کار بگیریم حق من دست خودم بود نه کس دیگری پس وقتی خودم به خودم ظلم کردم و پای کار دیگری نشسته بودم این کار کار عاقلانه ای نبود فکر می کردم با انجام کار دیگری رمز کار خودم را پیدا می کنم من هنوز فوت و فن کار کردن را یاد نگرفته ام دیگران وانمود می کردند این کار راحتی هست پس کار راحتی نبود کار سختی بود من فکر می کردم من فکر می کردم که اینجا باید یک چیزی قرار بدهم که اینجا را راحت کنم جای خالی اینجا و عایدی و سودی که می توانستم از این قسمت بگیریم چرا نتوانستم و این راه برای خودم به خودم می توانم پس به خودم و این چیزی می خواهم کنم پس این واقعیت به خودم را به خودم نشان می دهم ...عجله دارم به خودم نیاز دارم و این کار به دلیل این هست من دوست ندارم کارهایم را به خودم می توانم این کار را به خودم نیاز خواهم داشت و این کار را به خودم نیاز داشتم به خودم می خواستم ثابت کنم من از این کار بر نمی آیم من با تمام وجود نخواستم که نتیجه بگیریم این کار به چه درد من نمی خورد ارزش خاصی نداشت حتی یک لحظه شک نکردم که این کار می تواند آینده من را به دست بگیرد با تمام وجود از این کار فاصله گرفتم به خودم می خواهم ثابت کنم این نتیجه من هست این یعنی وقتی تمام وجودم را خیلی کم به کار می گیریم انگار تمام وجود من کمتر از آن چیزی بود که فکر می کردم زمان در حال تمام شدن بود یک دقیقه من من از عهده و سرعت کار عقب مانده ام من تمام چیزی را که می خواستم را از دست داده ام این به خودم نشان داده که من از زمان بندی خیلی ضعیفی برخوردار هستم چرا اینقدر راحت می خوابم باید ناراحت بخوابم باید چیزی را بدست بیاورم چرا به زور به خواب می روم چرا از خودم بیشتر از این انتظار داشته ام پس چرا از دیگران خواسته ام و چرا از خدا نخواسته ام من بیشتر از این می خواهم پس این چیزی که دارم اصلن از من دور نبوده است به خاطر درک نکردن هست درک زمان بندی نداشتن فکرش را کن بعد از این پست دیگر نمی توانی هیچ حرفی بزنی پرونده را بسته ای برای همیشه من می خواستم اما نشد من می خواستم من مقدس من با تمام وجود که شنیده بودم بوی گند من می آید از جعفر مصفا بوی گند من یا من مقدس من باور می کنم و هیچ حد مرزی برای من و غیر ممکنی وجود ندارد جان سی ماکسول برای انسان ها که عکس را امضاء کرده بودند هیچ غیر ممکنی وجود ندارد برای ... یک چیزهایی را تغییر دادم که ذهنم درگیر نشده است اشاره هایی می کنم خالی از دست کاری و یک کلاغ چهل کلاغ نیست فقط اشاره می کنم اصلش باید در ذهنم من تغییر کرده باشد باید به کار دیگری بپردازم چرا نباید این کار را انجام دهم خوب اگر این کار را انجام ندهم خوب باید فکرم خوب من از این کار  بر نمی آیم این ذهنم من را درگیر در این کار به آن کار قرار می دهد پس من دارم چه کار می کنم فقط پنج دقیقه دیگر زمان بده دیگر به درد نمی خورد حتی نمی توانی برای همیشه حتی نمی توانی برای خودت فرض بگیری فرض می گیریم ما داریم این کار را انجام می دهیم پس دیگر نمی توانیم از کار دیگری وام بگیریم پس وقتی سیاهه ای نداری و در کاری کار عمیق انجام بدهی چه انتظاری داری پس باید به خاطر این کار باید هزینه ای بیشتری انجام بدهی هزینه ای مثل زمان و این می تواند خودت را به مرحله ای برسانی که می توانی پول بیشتری در بیاوری چطوری می خواهی از طریق این نوشتن خودت را به مرحله جدیدی برسانی از دستم رفته است اندازه های این کار دست من نیست نمی توانم کار شخص دیگری هست که من را مربی گری کند من از عهده این کار بر نمی آیم . پس امکانات و توجهی را که می خواهم داشته باشم را ندارم دیگر وقتی باقی نمانده است من چیزی یاد نگرفته ام من پولی برای این کار نداشته ام من باید توجه خاصی به خودم می کرده ام من مصمم نیستم عصبانی نیستم من هیچ حس خاصی ندارم چطوری می خواهم در این کار انگیزه داشته باشم چیزی که می دانم مرغ از قفس پریده است پس چرا وقتی گفتم من این کار را انجام داده ام و این کار توانسته ام که این کار را یاد بگیریم چرا همه چیز از دست من در رفت و من به این روز و اوضاعی در آمده ام که باید برای یک صفحه نوشتن این قدر به خودم فشار بیاورم این نوشتن دارد من را اذیت می کند باید به مرحله جدیدی در نوشتن در بباید پس په مرحله ای از من می تواند ... باید چه چیزی را یاد می گرفته ام حالا زمان تمام شد. در انتظار معجزه پس چه چیزی را گم کرده ای توان درست و عجولانه تقسیم کردن پس به چه چیزی می توانم به تمام کارهای که خیلی اشتباه انجام شده است پس چند خطی اعتراف می کنی که اشتباه کرده ای اعتراف من به اشتباه کردن و پذیرش مسئولیت نیست مسئول شکست هایت نیستی به خاطر این هست که موفق نشده ای به خاطر اینکه دیگران را مسئول زندگی خودت می دانی و دیگران و کشور و محل و جایی که که هستی و دیگر بهانه ها را می آوری که تا این علت ها را قبول داری ؟ نمی توانی خودت را هم منکر می شوی ... منظورم سهم خودت را در اشتباهات منکر می شوی؟ چرا علت اشتباهات که خودت انجام داده ای دیگران می دانی ... الان نتوانستی درست یا سر تصمیمت بمانی به خاطر اینکه خودت را مسئول نمی دانی . مسئولیت ناپذیری .... عدم شروع به کار در زمان مناسب پاسخگو نبودن هر علتی که دوست داری را بنویس ...   In the future, my view was doomed to failure. I lost what I was doing, I was a prisoner of time, that's why I failed and I couldn't deliver my work on time. From now on, it doesn't matter how much I do my work on time. This morning wasn't an imaginary failure, I was supposed to do it on time. So that's how it happened, now I was assuming myself somewhere else, it was not the right place, why I became responsible, my mind has not woken up yet, so what should I have done and this...I can't do it now, what is my note, this is that I am in this I failed, I will never go back to this job again, I couldn't manage to write this, it's only because I have this post, I couldn't write a regular amount a day, that's why I lost because it's so easy. I didn't think the work was too hard... I thought... I thought. I used to do it like this, I coordinated myself with this case, I have 7 minutes, I have to do my work within these 7 minutes, timing is everything, so I didn't manage to do the job, I don't have a notebook, I don't have good courage, so the keyboard is to blame I am also guilty. I didn't have a thought why I couldn't get my right from this work. My right was in my own hands and not someone else's. So when I wronged myself and was sitting at someone else's work, this was not a wise thing to do. I thought by doing the work The other one is finding the secret of my work. I still haven't learned the art of working. Others pretended that this is an easy job, so it wasn't easy. It was a difficult job. I thought that I should put something here that I will make it easy here, the empty place here and the income and profit that I could get from this part, why couldn't I, and I can do this for myself, so I want this thing for myself, so I show this fact to myself. I'm in a hurry, I need myself, and this is because I don't like doing my own work. I won't come. I didn't want to conclude with all my heart that this work doesn't hurt me. It wasn't worth anything. I didn't even doubt for a moment that this work could take over my future. I distanced myself from this work with all my heart. Prove that this is my result. This means that when I use my whole being very little, it seems that my whole being was less than what I thought. Time was running out. One minute, I am behind the ability and speed of work. I've lost everything I wanted. It showed me that I have very poor timing. Why do I sleep so easily? I have to sleep upset. I have to get something. I have expected this, so why did I ask others and why didn't I ask God? I want more than this, so what I have was not far from me, it is because of not understanding, not understanding the timing, think about it after this post. You can't say anything, the case is closed forever. I wanted to, but it didn't work. I wanted to, I am holy, with all my heart, I had heard that the smell of my filth comes from Jafar Mosfa. There is nothing impossible for me John C. Maxwell For the people who signed the picture there is nothing impossible for ... I changed things that my mind has not engaged in I make hints I am empty of work and a crow forty It's not a crow, I'm just pointing out that the principle must have changed in my mind, I have to do something else, why shouldn't I do this job, well, if I don't do this job, well, I should think, well, I won't get over this job, this mind keeps me involved in This is going to put it to work so what am I doing just give it five more minutes it won't hurt anymore you can't even forever you can't even assume for yourself we assume we're doing this so We can no longer borrow from another work, so what do you expect when you don't have a list and do deep work in something, then you have to spend more for this work, a cost like time, and this can bring you to a stage where You can earn more money. How do you want to take yourself to a new level through this writing? I'm lost. I don't have the resources to do this. I can't do it. It's someone else's job to coach me. I can't handle it. . So I don't have the facilities and attention that I want to have, there is no time left, I haven't learned anything, I haven't had money for this, I should have paid special attention to myself, I'm not determined, I'm not angry, I don't have any special feelings, how are you? I want to be motivated in this work, what I know is that the chicken jumped out of the cage, so why when I said that I have done this work and that I have been able to learn this work, why did everything slip out of my hands and I went to this day and nightHey, I realized that I have to put so much pressure on myself to write one page, this writing is bothering me, I need to get to a new stage in writing, so what can I learn from this stage? But now the time is up. Waiting for a miracle, so what have you lost, the ability to divide correctly and hastily, so what can I do to all the things that have been done very wrong, so in a few lines you admit that you made a mistake, my admission of making a mistake and accepting responsibility is not You are not responsible for your failures, is it because you didn't succeed because you hold others responsible for your life and you make other excuses that you accept these reasons? You can't deny yourself... I mean, deny your own share of mistakes? Why do others know the reason for the mistakes you made yourself... Now you couldn't stay right or stick to your decision because you don't consider yourself responsible. Irresponsibility... Not starting work at the right time, not being accountable, write any reason you like...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.