شکست خوردن شکست نامرئی به خاطر تلاش نکردن که هرگز هیچ تلاشی نمی کنی چطور قابل رویت هست اگر نگاهش کنم هیچ فایده ای ندارد دوباره با صحبت کردن درباره باخت های فاجعه آمیز چه چیزی را در پی دارد ... در حال آموزش نیستم چقدر می خواهی با خودت درست تا کنی ....
تا کردن خودت یعنی مثل یک پارچه خودت را پرت می کنم به طرفی یا خودت را تا می کنی ...تا برخورد کردن با چیزی وقتی با یکی از عادت های خودت برخورد می کنی یا مواجه می شوی ....اهمیت ندارد پاراگرافی سفیدی را سیاه کنی چقدر می شه نفوذ کنی چقدر شانس داری .... بی هدف مثلن گاهی می شینی و یک سنگ را پرتاب می کنی درست شاید 5 تا سنگ را پرت می کنی آرزو داری سنگی که پرتاب می کنی با اولین برخورد به زیر آب نرود چند بار روی سطح آب برخورد کند و بعد دوباره به بالا پرت شود ولی بعد از 5 بار تلاش کردن دلسرد می شوی شاید وزن سنگهای که پرتاب می کنی ... خیلی سنگین هست شاید بلد نیستی سنگ پرتاب کنی ... شاید تمریناتت را خوب انجام نمی دهی و هیچ شانسی نداری این سنگ که پرت می کنی ... آخریش باشه ...
وقتی پرتش می کنی و وقتی به آب برخورد می کند ... چند باری دوباره روی سطح آب به بالا و جلو ...
بالا و جلو پس
بالا و جلو جهت های خوبی هستند
پایین جهت بدی باشه و قرق می شوی ... اگر دست و پا نزنی یا شاید اگر منظم حرکاتی را نداشته باشی ... قرق می شوی اگر شتاب نداشته باشی ... یا اگر ساکن باشی ... مدتهاست که ساکن هستی و هیچ کاری انجام نمی دهی پس عادت نداری فکر کنی از قدرت فکر کردن هم هیچ بهره ای نبرده ای و توان در توان صرف می کنی ...
که همه چیز اینطوری که هست ... باقی بماند و به تو می گویند از عهده این کار بر نمیایی و قدرت پشتیبانی از خودت را نداری ؟ برای چه چیزی قدرت دفاع از خودت را نداری به خاطر به خاطر اینکه می دانی ؟ تمرین نکرده ای و چقدر کار کردن برای تو از وضعیت کنونی خارج شدن خیلی سخت تر از چیزی هست که الان برای تو اتفاق افتاده است تمام معنی های که داشتی را از دست می دهی پس من چی کار کنم ؟
پس من با توان بی شتاب بودن به دنیا نیامده ام ؟ اگر از شتاب و سرعت ... می فهمیدی می توانستی فکری را که داری را با خودت به جایی و جاهایی دیگر ببری و انرژی بیشتری داشته باشی از پوست خودت خارج بشی . شتاب معمولی داشتن یا حالت ساکن بودن من دائمن در حال سکون هستم . چه معنی داری ... چه هدفی را دنبال می کنی این هدف را نمی توانی با خودت کنار بیایی و توان اجرا کردن این قضیه و هیچ هدفی را نخواهی داشت ... فهمیدن و کار کردن خیلی برات دردناک بوده است ...
توان راه رفتن ...تمرکز کردن چه معنی دارد اگر آن چیزی را داشته باشی و آن چیز را نداشته باشی زمانی را برای من شاید همه چیز بی معنی شده است ... معنی ... و بی دلیل بودن توان و قدرت برای خودت فکر می کنی ... من به هیچ چیزی تعلق ندارم ... همه تلاش هایی را که هم گذشته داشته ام پس به خودت نگاه می کنی باز و باز تمام روحیه من و چیزی که دوست ندارم به خودم نگاه می کنم به هر چیزی که دوست دارم پس خودم برای این روش کار کردن باید چیزی به من بدهی تا من تو را دنبال کنم چرا باید بنویسم اینطور نوشتن هنوز صرف همراهی کردن انگشتهایت و فکر هست می دانی که درست عمل نمی کنی ؟ بالاترین چیزی که می توانی این را بدانی ندانستن نیست ... آگاهی به ندانستن هست ... تلاشی برای نوشتن این قضیه را نداشته باشی ... چه معنی و این چه مفهومی دارد ... بی مفهومی و بی معنی بودن ...پریدن چیزی که روش تمرکز داشته باشی ... تمرکز پرتابی و همه چیز و عقیده ها را از سرت بیرون کنی تمام اهدافت را از سرت خارج کنی و خالی ترین لحظه ای که داشته ای پس من به چه کاری مشغول بوده ام سوالات این چنین شاید هنوز همه سوالات را از خودم نپرسیده ام و این معنی و اینکه من غیر ناخودآگاه آموزش ندیده ای دارم و از تبهر کامل برخوردار نیستم . اینکه دائم می خواهی به خودت ثابت کنی من توان این که این کار را انجام بدهم را دارم اما از عهده کوچکترین کارها هم بر نمیایی و توان و تمرکز یعنی انجام دادن کاری که با به حال کسی از عهده آن خارج بوده پس من می توانسته هام توانسته ام می شد اگر یک مربی داشتم آدم های موفق خودشان را مربی گری و هدایت کرده اند پس به خط بعدی خودت را هدایت می کنی سعی می کنی بیشتر بیشتر پول در بیاوری ... پس باید کار بیشتری انجام بدهی و نوشتن و نوشتن و ننوشتن ننوشتن ...صاف و خالی و تمرکز به این معنی که من توان این کار را ندارم به خودم ثابت می کنم چرا این کارها را انجام می دهی به خاطر اینکه من از این راه درآمد در میاورم ... پس اگر نتوانم چیزهایی را که می نویسم ... خالی کار کرده ام به خاطر اینکه فروش ندارم به خاطر من و هر چیزی که دارم توان سرعت برای خودم پرا چرا چرا پرا دور خودت درحال چرخیدن و چرخش و گردش هستی ... آره حالت سرگیجه نه چرخش دور خودت را داری مثل تمرکز نکردن به کارهای الکی ...الکی ... بی خودی پس معنی با خود با هدف اگر هدف دارید معنی من هدف هم می توان باشد من هیچ من ندارم یعنی هدف ندارم ... برنامه به روز شده ای از من به معنای هدف هست اگر بیشتر کار انجام می دادم پس من و هدف پس دیگران بی هدف هستند نه ... اشتباه شد... کسی که هدف ندارد من ندارد یا پایین هست نه کسی که هدف ندارد اعتماد به من ندارد ...
اعتماد به من ...
من انجامش می دهم .. من من دارم ...من باز خودم را ناامید می کنم ... من خودم می دانم ... شخصیت گالیور ... من خودم می دونم .. من دارم انجامش می دهم من در حال انجام ندادن هستم . من پس اندازی دارم از جنس من اعتماد به من و هدف این هدف بدون کمک من و من های بیشتری دارید یعنی اهداف بیشتری دارید ...
توان انجام دادن و توان انجام ندادن اگر توان راه رفتن نداشته باشم ... من من ندارم ... نه من باید از عهده این کار بر بیام ...
من چه چیزی را از همیشه بیشتر دوست داشتم ... من بی من یا من با من و من های بیشتر و دوست داشتن های بیشتر و بیشتر پس شتاب رسیدن به اینکه باید یاد می گرفتی چه چیزی رسیده ای و توان انجام دادن بیشتر این کار اگر قبلن به سراغ کار می رفته ای و این کار می توانست به تو آینده ای بدهد که ساعت ها مشغول آن باشی و فکر کنی می توانی آینده ای داشته باشی ..سراسر از کارهای که می توانی انجام بدهی و دیگران فقط به تو نگاه می کنند و در حال غر زدن به خود یا در حال شکایت کردن از خود یا گذشته خودشان هستند ... چرا من نمی توانم خودم را راضی کنم راضی کردن خودم به انجام دادن یک هنر بزرگ هست من نمی توانم ریسک کنم که خودم را صرف به این کار هست ... من زمانم را به دیگران تخصیص بدهم صرف هزینه کار من در وبلاگ برای خودم یا دیگران خیلی بیشتر از آن چیزی هست که من دوست دارم این کار را انجام بدهم یا این کار را انجام ندهم نمی توانم کار انجام بدهم در زمان های پیوسته برای یک هدف آن هم از نوع و یا جنس کارکرد های که این کار من به کجا می رود من باید به خودم چیزی را ثابت می کردم این پول ها یا زمان ها صرف چه چیزی و هدف یا من می شد . .. اعتماد به نفس شاید منظورم از من باشد ... اعتماد به نفس و توان کار کردن با فکر اعصابم را بهم میریزد دوباره فکر می کنم من حوصله فکر کردن ندارم فکر وسیله ای باشد به آن پول برسم ... برای من غیر ممکن باشد شاید باید بیشتر مطالعه کنم ... عده ای هم هستند که کار مانع را برای خودشان بازی می کنند و من هم همین طور خیلی راحت خودشان را به زمین می زنند و این به معنی تمام شدن کار برای خودم هست .... چقدر می توانی با خودت خودت را صرف کنی یا خرج کنی یا وقت صرف کنی و این معنی توضیحات که برای خودت می دهی که من مکتوب نمی توانم به خودم توضیح بدهم چرا روی میز من همیشه تصویری از نامنظم بودن یا اینکه وقتی نظم دارم من می توانم روی کاری و کار کردن خودم می توانم به خودم ثابت کنم ... چرا مهم ترین آدم کسی به جز خود شما نیست .. شما باید خودتان را به خودتان ثابت کنید ... من توان این را ندارم ادامه بدهم شما ادامه بدهید ... تمام روش کار کردن اینطوری شده است من با تمام خودم نمی توانم با خودم روی چیزی ثابت قدم باشد ... ثابت قدمی برای این منظوری که دارم روی راه رفتن یا خواننده ای توضیح می دهد این سبک نوشتن به درد من نمی خورد من نمی توانم بفهمم که چه هدفی داشته ام این مطلب یا نوشته یا هر چیزی که اسمش هست را پست کنم ... قرار نیست شما سر در بیاوری که من چی نوشته ام ... من برای خودم می نویسم ... نه کس دیگری تمام تلاشم را می کنم شخص دیگری هم چیزی یاد بگیرید هنوز انرژی خوبی از این قضیه نکرده ام یا چه سودی برای من دارد پس نوشتن خیلی خوب هست ... بلاخره در مرحله ای می توانم به پیشرفت برسم ... اگر کسی سر در نمی آورد ... خودت هم علاقه ای نداری که این نوشته ها را بخوانی سریع تایپ کردن و وضعیت بدنی که نتوانسته ای که این کار را برای این انجام بدهی که حتی تمرکز کردن روی زندگی بیشتر شود ... چه سودی دارد که منظم بنویسم یا اینکه منظم این کار را انجام بدهم وقتی توان و وقت این کار را ندارم فقط به خودم دلگرمی می دهم ... اگر منظم باشم اگر خوب عمل کنم اگر بهتر کار کنم اگر دوست داشته باشم طوری کار کنم که کار بیشتر انجام داده ام و هر حال و تصوری دارم کارکرد فکرم بهتر از این می شود من هم کاربردی بیشتر ندارم من هم دوست دارم یک آدم معمولی باشم همه چیز داشته باشم دستمزد داشته باشم اثر داشته باشم پس باید کار کنم این کارکرد مغز و اینکه بعضی از اوقات روان نمی توانی کار کنی چه راهی داری به خودت ثابت کنی وقتی نمی دانی چه چیز عجیب هست نظم و راضی کردن و تصویر سازی و کار برای خودت درست کردن به خودم راه نمی دهم به خودم نگاه نمی کنم به خودم و مسیر نگاه نمی کنم فقط کارها و نقص های که این دنیا دارد را می بینی فقط به خودت می گویی که من دارم کار می کنم دارم به خودم روحیه می دهم به زودی همه چیز بهتر می شوند ... تمام وجود تو می خواهد از روی سکو بپری اما از روی سکویی به سکویی دیگر توان نداری بپری پریدن همه چیز دوست داشتنی تر بود اگر فقط می توانستی تمام هدف هایت را به کم و کمتر و متمرکز تر شدن و دوست داشتن اطرافیان خودت باشی و خودت را بین همه تقسیم نکنی به خودت اهمیت بدهی ادامه مطلب ...