ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قصه کارتونی
Once upon a time
موشی قالب پنیری پیدا کرد ، از این که این قالب پنیر رو پیدا کرده بود . خیلی خوشحال بود .
شب که شد موشهای دیگر رو که دوستانش بودند ، به خانه خودش دعوت کرد موشها دور هم جمع شدند . با هم پنیر خوردند.
خوشحال بودند . ولی قالب پنیر که تمام شد . بعد از 1 ساعت دوستان موش رفتند ، او رو تنها گذاشتند .
موش آن شب خیلی خوشحال بود .
بعد از این ماجرا بیشتر تلاش می کرد . تا قالب پنیری پیدا کند .
ولی ناگهان متوجه شد . دوستان او نه یک قالب پنیر بلکه 10 قالب پنیر پیدا کرده اند .
موش تعجب کرد . دید این موش ها وقتی پنیر پیدا می کنند ، بدون آنکه کسی را خبر دار کنند .
خودشان پنیر را به منزل می برند ، آن را انبار می کنند .
موش می خواست به آنها اعتراض کند . ولی راه خودش را گرفت .
از آن روز به بعد اگر قالب پنیری پیدا کرد ، آن دوستان خود را دعوت نکرد .
و او دیگر موش نبود بلکه انسان شده بود.
سلام ،
مرسی از اینکه وب من رو خوانده اید .