تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

مارشال و ماریو (کبوتر ) قصه کارتونی ( آخر تابستان )


کارتون

Once upon a Time

روزی ، روزگاری

بیشتر از دیروز ،هوا سرد شده بود ، کبوتر ها این موضوع را فهمیده بودند ، هوای گرم تابستان رو به پایان بود ،

کبوتر به اسم ، کبوتر  مارشال اصلا از این موضوع خوشحال نبود ، همیشه تابستان و بهار برای مارشال خیلی زودتر از فصل زمستان فرا می رسید ، روزهای کوتاه تر از قبل شده بودند .

مارشال پیش کبوتر دیگری رفت ، به اسم ماریو .

ماریو فصل پاییز را از همه فصل ها بیشتر دوست داشت .

مارشال وقتی به ماریو رسید ، به او گفت : حیف شد ، تابستان تمام شد .

ماریو گفت : ولی پاییز در راه است . من این فصل را از همه بیشتر دوست دارم .

مارشال تعجب کرد ،

ماریو ادامه داد : چرا از خنکی و هوای خوب آخر تابستان شکایت می کنی ، الان هوا خیلی مثل بهار شده است .

مارشال : ولی دو ماه دیگر هوا خیلی سرد می شود ، دوباره باران و بعد زمستان و برف در راه است .

ماریو : اگر باران و برف و هوای سرد نباشد ،همیشه در یک فصل باشیم ، این طوری خیلی از درخت ها دوباره محصولی نخواهند داشت ، خیلی مشکلات دیگری اتفاق می افتد .

مارشال کنار ماریو روی درختی به منظره غروب خورشید نگاه می کرد ،

خورشیدی که خیلی زودتر از 15 روز پیش غروب می کرد .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.