ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کارتون
Once upon a Time
روزی ، روزگاری
بیشتر از دیروز ،هوا سرد شده بود ، کبوتر ها این موضوع را فهمیده بودند ، هوای گرم تابستان رو به پایان بود ،
کبوتر به اسم ، کبوتر مارشال اصلا از این موضوع خوشحال نبود ، همیشه تابستان و بهار برای مارشال خیلی زودتر از فصل زمستان فرا می رسید ، روزهای کوتاه تر از قبل شده بودند .
مارشال پیش کبوتر دیگری رفت ، به اسم ماریو .
ماریو فصل پاییز را از همه فصل ها بیشتر دوست داشت .
مارشال وقتی به ماریو رسید ، به او گفت : حیف شد ، تابستان تمام شد .
ماریو گفت : ولی پاییز در راه است . من این فصل را از همه بیشتر دوست دارم .
مارشال تعجب کرد ،
ماریو ادامه داد : چرا از خنکی و هوای خوب آخر تابستان شکایت می کنی ، الان هوا خیلی مثل بهار شده است .
مارشال : ولی دو ماه دیگر هوا خیلی سرد می شود ، دوباره باران و بعد زمستان و برف در راه است .
ماریو : اگر باران و برف و هوای سرد نباشد ،همیشه در یک فصل باشیم ، این طوری خیلی از درخت ها دوباره محصولی نخواهند داشت ، خیلی مشکلات دیگری اتفاق می افتد .
مارشال کنار ماریو روی درختی به منظره غروب خورشید نگاه می کرد ،
خورشیدی که خیلی زودتر از 15 روز پیش غروب می کرد .