تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

آخرین کارهای ناتمام موش (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

موش چند سالی بود ، از شهر خود رفته بود ،  به این فکر می کرد ، روزی به شهرم برخواهم گشت .

پس تصمیم گرفت به شهر خودش برگردد . در راه گربه ای او را اسیر کرد .

گربه می خواست ، او را برای چند ساعت دیگر بخورد.

موش شروع به التماس کرد.

گربه گوشش بدهکار نبود .

گربه گفت : حالا که آخرین لحظات عمرت است ، دوست داری چی کار انجام می دادی ؟

موش گفت : حیف قدر روزها را که داشتم ، ندانستم . از فرصتهایم به خوبی استفاده نکردم . حواسم نبود ، اسیر تو شدم .

گربه گفت : عجب حرفهای خوبی زدی . من تو را آزاد می کنم. ولی سعی کن به حرفهایت عمل کنی . بین حرف و عمل خیلی فاصله است .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.