ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کارتون
Once upon a time
خرس صورتی به اسم ، شانسی برای پیدا کردن درخت شکلات به جنگل رفت ، تنها 20 درخت در جنگل بودند ، به جای میوه بر روی آنها شکلات می روید .
شکلات های که روی این درخت ها بودند ، مثل شکلات های مغازه نبودند ،
پوستی میوه ای مثل پوست سیب داشتند .
بعد از پوست میوه را می گرفتی به شکلاتهای شیرین می رسیدی ،
شانسی باید پلی پیدا می کرد ، تا از رودخانه عبور کند ، ولی سیلی که به تازگی در این جنگل آمده بود .
تنها پل رودخانه را به همراه خودش برده بود .
شانسی گوشه ای نشست ، می خواست برای شیرینی شکلات ها گریه کند ، ولی هر قدر فکر کرد ، قطره های اشک هیج کاری نمی توانست برای او انجام دهد .
پس شروع کرد ، مثل سندباد کلکی ساخت با شاخه های درخت های که در آن نزدیکی بود . با چند تکه طناب بهم بست .
شاخه های درخت وزن شانسی را تحمل می کردند . کلک خود را به آب انداخت .
ولی اتفاق بدی افتاد ، شانسی یادش رفته بود . یک پارو یا یک سکان برای این کلک تهیه کند ،
پس آب کلک شانسی را هر جا که می خواست با خود می برد .
آب کلک شانسی را برد ، شانسی ترسیده بود . فریاد می زد ، عجب اشتباهی کردم ، شکلات نمی خواهم .
شانسی و کلکش به نزدیکی یک آبشار رسیدند .
شانسی یا باید ،به آب می پرید ، خودش را به خشکی می رساند ، یا آب او را به پایین می انداخت از بالای آبشار تا پایین آبشار تقریبا 20 متری می شد .
شانسی ، آنقدر طولش داد ، که سوار با کلک از 20 متر آبشار به پایین پرید .
تجربه جالبی بود ، شانسی فریاد می کشید : مادر .
بعد از چند ثانیه تازه شانسی فهمید چون خرس است ،به راحتی می تواند ، خودش را از آب بیرون بکشد ،
شانسی به خشکی رفت ، دیگر فکرش کار نمی کرد ، فقط خوشحال بود ، دوباره به خشکی رسیده است . درحالی که این دریا نبود ، یک رودخانه کوچک بود .
ولی هیچ طوفانی در دریا به اندازه این آبشار هیجان انگیز و ترسناک نبود .