تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

شانسی به خاطر درخت شکلات (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

خرس صورتی به اسم ، شانسی برای پیدا کردن درخت شکلات به جنگل رفت ، تنها 20 درخت در جنگل بودند ، به جای میوه بر روی آنها شکلات می روید .

شکلات های که روی این درخت ها بودند ، مثل شکلات های مغازه نبودند ،

پوستی میوه ای مثل پوست سیب داشتند .

بعد از پوست میوه را می گرفتی به شکلاتهای شیرین می رسیدی ،

شانسی باید پلی پیدا می کرد ، تا از رودخانه عبور کند ، ولی سیلی که به تازگی در این جنگل آمده بود .

تنها پل رودخانه را به همراه خودش برده بود .

شانسی گوشه ای نشست ، می خواست برای شیرینی شکلات ها گریه کند ، ولی هر قدر فکر کرد ، قطره های اشک هیج کاری نمی توانست برای او انجام دهد .

پس شروع کرد ، مثل سندباد کلکی ساخت با شاخه های درخت های که در آن نزدیکی بود . با چند تکه طناب بهم بست .

شاخه های درخت وزن شانسی را تحمل می کردند . کلک خود را به آب انداخت .

ولی اتفاق بدی افتاد ، شانسی یادش رفته بود . یک پارو یا یک سکان برای این کلک تهیه کند ،

پس آب کلک شانسی را هر جا که می خواست با خود می برد .

آب کلک شانسی را برد ، شانسی ترسیده بود . فریاد می زد ، عجب اشتباهی کردم ، شکلات نمی خواهم .

شانسی و کلکش به نزدیکی یک آبشار رسیدند .

شانسی یا باید ،به آب می پرید ، خودش را به خشکی می رساند ، یا آب او را به پایین می انداخت از بالای آبشار تا پایین آبشار تقریبا 20 متری می شد .

شانسی ، آنقدر طولش داد ، که سوار با کلک از 20 متر آبشار به پایین پرید .

تجربه جالبی بود ، شانسی فریاد می کشید : مادر .

بعد از چند ثانیه تازه شانسی فهمید چون خرس است ،به راحتی می تواند ، خودش را از آب بیرون بکشد ،

شانسی به خشکی رفت ، دیگر فکرش کار نمی کرد ، فقط خوشحال بود ، دوباره به خشکی رسیده است . درحالی که این دریا نبود ، یک رودخانه کوچک بود .

ولی هیچ طوفانی در دریا به اندازه این آبشار هیجان انگیز و ترسناک نبود .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.