ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کارتون
Once upon a time
خرسی به اسم لورنس نه اهل کار بود ، نه برنامه ریز خوبی بود .
اصلا تن به کار نمی داد ، دوست داشت همه چیز برای او مهیا باشد .
لورنس وقتی می خواست کارهای گذشته خود را که نیمه تمام گذاشته است ، حاضر بود ، هر کار دیگری انجام دهد ، به غیر از این که این کار را به اتمام برساند .
لورنس اوضاع مالی خوبی نداشت ، اوضاع کاری خوبی نداشت ، بیشتر همه چیز را روی شانس و بخت اقبال سرمایه گذاری می کرد . دوست داشت یک شب بخوابد ،
فردا صبح همه چیز برای او مهیا شود ، دوست داشت ، فردا آدم دیگری باشد ، مثل استیو که برای زندگی خودش عمری تلاش کرده بود .
استیو خرس موفقی بود .
از وقت خود درست استفاده می کرد ، برای لحظات خود حتی تعطیلات خود برنامه داشت .
جالب بود ،
لورنس هیچ تفریحی به دلش نمی نشست ، موقع تفریح به این فکر می کرد ، اگر مثل استیو کارهای نیمه تمام خود را به اتمام می رساند ، از وقتهایش خوب استفاده می کرد ، الان اوضاعش بهتر از این بود .
لورنس این روز شب هم مثل بقیه تمام عمرش بود .
شاید باید یاد می گرفت ، یک روزه شهر روم ساخته نشد .
یک شبه نمی شود ، راه صد ساله را رفت .
باید از قبل به فکر این روزها باشد . لورنس به کاری علاقه مند نمی شد . وقتی می خواست برای استخدام به سر کاری برود ، تازه به یادش می افتاد به چه کاری علاقه دارد ، از چه کاری متنفر است .
چه اشتباهاتی در زندگی انجام داد ، چه راهی را غلط رفته ، چه راهی را در نیمه راه برگشته .
لورنس واقعا احتیاج به کمک داشت . کسی هم به جز خودش نمی توانست ، به خودش کمک کند .
باید با زندگی و مشکلاتش مواجه می شد ، از مشکلات فرار نمی کرد ، از کار فرار نمی کرد ،
کارها را نیمه کاره رها نمی کرد .
لورنس باید در مدیریت وقت و جدیت در کارش تجدید نظر می کرد ، شاید روزی لورنس متوجه اشتباهاتش شود .
اگر هم نشود ، کسی به بیشتر از خودش ضرر نمی کند .