ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کارتون
Once upon a time
گربه از تعقیب موش خسته شد . موش تند تر از همیشه می دوید . گربه باید موش را شکار می کرد . صاحب گربه به او اخطار داده بود . اگر دوباره موش را در حیاط خانه ببیند .
او را بیرون می اندازد . گربه تازه ای به جای او می آورد .
ولی این بار هم هر قدر تلاش کرد . به موش نرسید . موش از تمام مخفی گاه ها با خبر بود .
پس به راحتی از دست گربه فرار می کرد .
صاحب گربه امروز وقتی موش را دوباره دید .
گربه را از خانه بیرون کرد . گربه ای دیگر آورد تا موش را شکار کند .
گربه تا مدتها در کوچه و خیابان ها سرگردان بود . تا این که بعد از چند روز موشی را که به دنبال او بود . در کوچه ملاقات کرد .
از موش پرسید ، چی شد . چرا اینجا هستی ؟
موش : از وقتی تو رفتی گربه تازه وارد ، سریع تر از تو بود. من هم قبل از اینکه شکار شوم . تصمیم گرفتم . از آن خانه فرار کنم .
خیلی روزهای خوبی در آنجا داشتم .
گربه و موش تصمیم گرفتند . به کمک هم جای را برای زندگی پیدا کنند .
یک کلبه بیرون از شهر خالی بود .تقریبا مثل خرابه ها بود .
گربه و موش یک اتاق از این کلبه را تعمیر کردند . بعد با هم به دنبال غذا می گشتند . این دو دشمن قدیمی در کنار هم می توانستند ، راحتر زندگی کنند .