ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
قصه کارتونی ،
Once upon a time
روزی ، روزگاری
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادر کوچکتری دارد به اسم پشمک . دوستانی دارند به اسم ابر آتش و شال گردن .
دشمنی هم دارند به اسم تیز دندان که یک گرگ است .
شروع قصه :
قسمت 1:
وقتی پشمک می خواست به خانه برگردد تیز دندان به او حمله کرد . پشمک هم خیلی سریع می دوید . از دست تیز دندان فرار می کرد .
شال گردن وقتی دید پشمک خیلی تند می دود . به شال گردن گفت : فرار کن.
شال گردن علتش را نمی دانست . وقتی تیز دندان را که دید او هم شروع به دویدن کرد .
ابر آتش متوجه قضیه شد . پشمک و شال گردن در حال فرار کردن هستند .
سریع او هم یک کارتن جای یخچال را جلوی راه تیز دندان قرار داد . تیز دندان با برخور به کارتن نقش زمین شد .
ابر آتش هم سریع فرار کرد.
قسمت 2:
ابر باران منتظر ابر آتش بود . وقتی متوجه شد . ابر آتش و پشمک و شال گردن از راه رسیدند . در حالی که همه در حال تعریف ماجرا بودند .
وقتی تیز دندان به کارتن یخچال برخورد کرد . خیلی باعث شد . عقب بماند .
خیلی شانس آوردیم .
تیز دندان خیلی جا مانده بود . ولی ناگهان دوباره یک صدای گرگ به کوش رسید . تیز دندان دوباره پشت سر آنها می دوید .
وقتی وارد خانه ابر باران شدند . ابر باران هم درب خانه را بست . این تیز دندان بود . خیلی عصبانی در حال مشت زدن به درب بود .
چهار گوسفند در داخل منزل دور از دستان یک گرگ . ابر باران ناراحت بود .
چرا با بیخیالی می آمدید . اگر کمی زودتر می دوید . شما رو خیلی راحت شکار می کرد .
تیز دندان : حساب همه شما رو می رسم . وقتی شما را اسیر کنم . شما تمام کارهای من رو باید انجام بدهید .
درسته الان در رفتید . ولی شما را اسیر می کنم .
تیز دندان رفت .
ابر باران و ابر آتش و پشمک و شال گردن . همه ترسیده بودند
گرگ عصبانی بود . ولی کاری از دستش ساخته نبود.
قسمت 3:
ابر آتش : این تهدیدهای گرگ رو باید جدی بگریم . باید از این به بعد بیشتر مراقب باشیم .
ابر باران : باید مراقب باشیم . تنها نباید جای برویم .
شال گردن : باید راه های فرار از دست گرگ پیدا کنیم .
پشمک : نباید دیگر از خانه خارج شویم .
ابر آتش یک بار دیگر باید بیرون از خانه برویم .
ابر آتش ، شال گردن ، ابر باران و پشمک به سوی خانه تیز دندان حرکت کردند .
خانه تیز دندان را پیدا کردند .
تمام نقاط آن را بررسی می کردند . اگر کسی از آنها به دام تیز دندان افتاد از چه راهی می تواند فرار کند .باید وارد خانه تیز دندان می شدند وارد خانه تیز دندان شدند ،از راه پنجره ولی تیز دندان خیلی خسته بود . اصلا متوجه نشد . خواب بود . بعد ناگهان پای ابر آتش به یک لیوان آب برخورد کرد .تیز دندان از خواب بیدار شد . این چهار گوسفند در حالی که در حال فرار از راه پنجره بودند . جیغ می کشیدند .تیز دندان چشمانش گرم خواب بود . ابرباران آرام تیز دندان را تشویق کرد بخوابد .برای او لالایی خواند . تیز دندان خوابید . اگر او هم مثل بقیه می ترسید . تیز دندان بیدار می شد . هیچ معلوم نبود . چه سر نوشتی در انتظار این دوستان باشد .