تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

توسعه خواسته کارمند شماره ۱Development of the desire of employee number 1

در یک فضای دوست داشتنی تر کار می کنی . به این فکر کن . امیدوار باش با نظم کار می کنی . ظرف مدت محدودی با نظم تعداد آمار ها را بالا نگه می داری قدر همه بخش ها را بالاتر می بری . این تما قضیه نیست . این باور نکردنی . شده است فقط به  خاطر یک موضوع اینکه بیخیال نشده ای الان به فکر مشکلات گذشته نیستی . همه چیز ها و اتفاقاتی که می توانست . جلوی کارت را بگیرند از میان برداشته ای این امکان نداشت . بدون وجود این مسئله بدون کمک نمی توانستی . چیزی که پر واضح هست . اینکه داری به این فکر می کنی . تعطیلات را چطوری بگذرانی فقط داری برنامه ریزی می کنی . در حالی که بقیه ورشکسته شده اند  تو داری پیشرفت می کنی . همه به دنبال وقت گرفتن از تو هستند زندگی ات تغییر کرده همه وقت مصاحبه با تو می خواهند . دائم تلفن دارد زنگ می خورد مشتری و طرف دار هایت هستند این عکس زندگی قبلی ات شده قطب منفی تو کجا رفت . همان جا هست . فقط چه اتفاقی افتاد زندگی ات کامل فرق کرد دیگر منتظر شوک بعدی نبوده ای که شروع به کار کنی . اینجا وارد عمل شده ای آمارها نشان می دهند حتی تمام بانک ها تمام شرکت ها اندازه تو به سال آینده امیدوار نیستند این در حالی بوده تمام مشکلات از علت عقیده او بود قبلا به خاطر دلسردی و این که الاهه شکست بود از خود یاد می کرد حالا مثل یک مبارز بود از کوه بالا می رفت و موانع را از سر راه بر می داشت . قبلا حتی حوصله این را نداشت همه اش شاید خیالی بود اما واقعیت او این چنین بود حتی فکرش را نمی کرد بتواند خیال موفقیت را کند با خیال توانسته بود بر سر مشکلات خود سایه بی اندازد هر قدر مشکلات بزرگتر می شدند او شروع به بزرگ تر کردن کارش و بزرگتر کردن خودش می کرد حالا شروع به رشد کردن کرده بود همه چیز به خاطر وجود او بود نمی خواست حضور خودش را کمرنگ کند پس شروع کرد به صحبت کردن بحران الان بزرگترین بحران هست که تا به حال وجود داشته الان بحران کاراکتر شکست خورده خودش را به یاد آورد موضوع را اینطور باز کرد می خواهم تا آخر وقت هر کسی نمی تواند کار کند اینجا را ترک کند من دیگر پولی به عنوان حقوق به هیچ کس پرداخت نمی کنم کارمندها با شیوه او را هر روز برای آن ها تکرار شده بود واقعیت این بود تا به حال پولی به کسی نداده بود اما قوی ترین کارمند های سطح جهانی را داشت هر کسی به خاطر حضور اون می توانست احساس کند اصلن این حرفها اهمیتی ندارند اینقدر حرفهایش قوی بود کسی احساس شوخی نمی کرد تا به حال عده زیادی حذف شده بودند تا همین جای کار من می خواهم تا آخر این زمان مشخص کارهای امروز را انجام دهید فقط به این ها اکتفا نکرد خودش رفت و شروع به کار شد در حالی اصلا نشانه ای از استرس در او دیده نمی شد این کار غیر ممکن بود حجم کار بیشتر شده بود به ۱۰ برابر نیرو احتیاج بود اما این همه پرونده فقط در یک روز این تعداد پرونده را قبلا در ۱۰ روز مرتب شده بود توسط همین تیم غیر ممکن بود همه رفتند پایان روز کسی اخراج نشد کارها باقی مانده بودند هر کسی تا جایی که می توانست پرونده ها را مرتب کرده بود همه منتظر حرفهای پایان روز بودند منتظر بودند کسی اخراج شود یا همه اخراج شوند به او نگاه کردند می خواستند ببینند . چه انتظاری از بقیه دارند اگر همه را اخراج می کرد دیگر کسی برای او باقی نمی ماند مجبور بود با افراد جدیدی کار خود را انجام دهد با خودش نگاه کرد به بقیه نگاه کرد خوب چی فهمیدید امروز چقدر زمان داریم یکی از ۵ نفر گفت :‌ما به ۱۰ روز زمان داریم یکی دیگر ما به یک ماه زمان نیاز داریم . یکی گفت:‌ما به یکروز زمان داریم . یکی دیگر گفت :‌ما به استراحت نیاز داریم . ده روز سی روز یکروز چهل و یک روز آخرین نفر نظر نداشت . مدیر ادامه داد منتظر نظر بعدی هستم . نفر آخر ادامه داد ما نیاز به زمان نداریم پرونده ها قابل مرتبط شدن نیستند . مدیر علت را جویا شد ‌؟ پرونده ها اصلا ثبت نشده اند فقط یک اسم و جزئیات هستند . میزان زمان هر چه باشد هیچ نتیجه ای برای ما ندارد هیچ رشدی از این کار صورت نپذیرفته همه دائم در حال ثبت اعداد و ارقام هستند که به درد هیچ کس نمی خورد ما داریم به خاطر ۴۰ پرونده که هیچ دستاوردی ندارد ۱۰ روز وقت صرف می کنیم هیچ کدام از ماها اینجا کار مفیدی صورت نمی دهیم مجبوریم این کار را انجام دهیم به خاطر اینکه عادت کرده ایم این کار را  انجام دهیم هر روز شما می آید اینجا فقط اضطراب به خورد ما می دهی ؟‌ به خاطر اینکه درصد مالیات کار را پیدا کنی . در حالی که این گروه باید نتیجه های بالاتری می گرفت ما قویترین نتایج را در ماه گذشته داشته ایم حالا داریم به خاطر نتایج قبلی درآمد کسب می کنیم به خاطر کذشته داریم پول می گیریم و مشتری های هم داریم که از روی نا آگاهی اینجا می آیند به ما سفارش پیدا کردن نتیجه های را می دهند که قرار هست ؟ در آینده آنها را ورشکسته کنند. در حالی که نیاز به این آمار ها ندارند . نیاز دارند . کارمندهای فعلی خود را یا آموزش دهند یا آنها را اخراج کنند . باید یاد بگیرند اعضایی خود را رشد دهند اگر آنها را حفظ کنند بزرگترین اشتباه زندگی خود را کرده اند . باید همه را اخراج کنید . مدیر به خودش نگاه کرد . همه ۴ نفر را اخراج کرد . نفر ۵ را با نامه ای جداگانه اخراج کرد . اما همراه با یک توصیه نامه همه را جمع کرد. گفت از فردا دوباره اینجا جمع می شویم . اقدام به کاری می کنیم . سود دهی هم خود ما و مشتری های را که داریم را تضمین کند عدم مسنولیت پذیری ما ناممکن هست باید راهی پیدا کنید هر وقت پیدا کنید که از همه رقبا قوی تر باشید سود خواهید کرد . این چیزیی بود که فکر می کرد . مدیر پشت میز کاری خود نشست بقیه رفتند او هنوز آنجا نشسته بود فکر می کرد این شرکت هم منحل شد این کار هم پایان پذیرفت هرگز به این که این شرکت را منحل کرده بود شک نکرد کار خودش را طوری دیگر آغاز می کرد مدت ها بود به این قضیه فکر می کرد از روزی که این کار را شروع کرده بود بارها و بارها هرروز به فکر این تغییر بزرگ بود این طرز فکر عجیب او بود بارها شکست خورده بود به این قضیه بیشتر از بقیه عادت داشت طرز فکرش شاید احمقانه بود اما او اعتقاد داشت بقیه جلوی پیشرفت او را می گیرند او باید از همه نترس تر باشد اعضای تیم او از بهترین ها بودند نفر ۵  کسی بود که همیشه برای او مشکل درست می کرد نظر او به تمام نظر دیگران بیشتر مواقع برتری داشت مدیر حتی می خواست واقعا او را اخراج کند اما چندین و چند بار همه و کل شرکت را نجات داده بود حالا فراتر از مرزهای قبل او را برده بود کار کردن با نفر ۵ لذت بخش ترین کاری بود که می توانست انجام دهد دائم در حال پیشرفت مسائل و قسمتهای مختلف را یا اضافه می کرد و یا کم می کرد اما هیچ کس از این تغییرات داخلی شرکت با خبر نمی شد بعضی مواقع فقط چندین درصد درآمد شرکت بالاتر می رفت همه چیز خیالی بود ذهنیت مثبت ایجاد شده بود ذهنیت رشد ذهنیت پیشرفت منظره های امیدوار کنند هفته ها می گذشتند چیزی که واضع بود در پیشرفت شرکت این بود همه را جمع می کرد راجب به تصویر آینده هر کدام از کارمندهای خود کار می کرد او توانسته بود از ۵ نفر آدم شکست خورده ۵ نفر آدم قوی و نیرومند بسازد فقط با درست کردن یک تصویر با آنها صحبت می کرد در مورد تصویر و ذهنیت تاریک و روشن این کارمند ها سوال می پرسید در اوایل این کار برایش سخت بود اما فهمید این تصویر و ذهنیت چقدر برای او مهم هست ذهن و تصویر مهم ترین چیز بود بدون تصویر شرکت نابود می شد . بدون چشم انداز آینده چندین بار ورشکست شده بود خوب حالا چی برای آینده تصور می کنید دائم روی عکس و تصویر یک تابلو با کارمند ها فکر می کرد از آنها می پرسید ؟‌ چه چیزی می بینند به آن ها وعده می داد اگر این پروژه را بدست بیاوریم برای نفر شماره یک این را می خرم . به وعده های خود عمل می کرد از درآمد برای نفر شماره یک این آرزو را برآورده می کرد . بقیه هم همان قدر پول به خاطر نفر شماره یک بدست می آورند عامل عجیب به دست آورده بود . انتظارات نفر شماره یک آرزوهایش هم کار گروهی همه را ترغیب می کرد به خاطر پلی استیشن نفر شماره یک کار بیشتری انجام دهند وقتی به درآمد می رسیدند شرکت به درآمد هنگفتی رسیده بود همه به درآمد بالایی می رسیدند پول بود که به حساب همه واریز می شد . حدود ۱۰ پروژه موفق با ذهیت آقای مدیر انجام شده بود روش مدیر انگیزه مالی بود یک اشتباه بزرگ هست به خاطر چیز دیگری موفق شده بود بقیه را نمی ترساند نیازی که برای دیگران بود و اهمیت چندانی نداشت را آشکار کرده بود نیاز پنهان آشکار شده بود توانایی افراد را که وجود نداشت آنها را وادار می کرد تا به کمک هم بروند برای نبرد با نیاز پنهان به آنها تصویری می داد از آینده ای که هرگز قابل دیدن نبود به نفر شماره یک می گفت نگاه کن به خودت که داری با آن پلی استیشن بازی می کنی نفر شماره یک می گفت که من نیازی به آن پلی استیشن ندارم به نفر شماره یک می گفت داری با پلی اشتیشن بازی می کنی همراه دوست خودت نفر شماره یک می گفت من دوستی ندارم به نفر شماره یک می گفت داری پلی استیشن با من بازی می کنی و به من گل می زنی نفر شماره یک می گفت من دوست دارم با شما بازی نبردی مثل بوکس انجام بدهم و به شما مشت بزنم مدیر داشت روی نیاز نداشته آنها بازی می کرد ما پلی استیشن می خواهیم آن هم ۵ تا باید این کار را انجام بدهید بچه ها باید این نرم افزار را یاد بگیرید باید تغییر کنید ما یکی از بهترین تیم ها خواهیم شد در کار با این نرم افزار همه شما روی یک مسئله کلید شده اید یعنی قفل شده اید من شما را از این قفل شدن نجات می دهم هی نمی خواهید یک زندگی بهتر داشته باشی شما به یک ماشین نیاز ندارید شما به یک خانه نیاز ندارید بقیه با تعجب به هم نگاه می کردند اگر ما ورشکست بشویم هیچ چیز به دست نمی آوریم شما باید یک حرکتی انجام بدهید من توی این کار یکی از بهترین شرکت ها را می بینم باید زود دست به کار شویم هیچ  کس هیچ امیدی به انجام حرفهای مدیر را نداشت من برای شما می خرم ۵ تا پلی استیشن ۵ تا خانه می خرم به من نگاه کنید اگر شما بتوانید ۵ تا پلی استیشن بخرید می توانید هر چیزی که دوستش را داریم با این روش یاد بگیریم یک نگاه به خودت بی انداز زمان یادگیری ما خیلی کند هست او اشاره می کرد اگر موفق شویم ما همه چیز به دست خواهیم آورد من برای شما کارشناس استخدام می کنم همه می دانستند هیچ کس در این زمینه در این قسمت وجود نخواهد داشت همه پول ها خرج شده بودند سر تجیهزات حتی پول و تجهیزات برای این کار نبود دیوانه کننده بود او نه تنها یک نیاز ایجاد کرده بود گاهی دروغ های هم خودش می ساخت همه چیز داشت پیش می رفت روزها با وعده های ساخته و پرداخته ذهن مدیر در حال ارائه بودند او دائم از این موضوع ها حرف می زد اگر شما این کار را انجام بدهید حتما کار دیگری هم می توانید انجام بدهید اگر تو آن قسمت را بسازی خیلی بهتر می شود کار ریزه کاری های بسیاری برای هرکدام از کارمندها ارائه می شد وظیفه ها تقسیم می شد به گفته نفر شماره ۲ حتی نمی شد فهمید وظیفه هر کدام از نفر ها چیست ؟‌حتی نمی شد سر درآورد چقدر هزینه لازم هست برای هر کدام از افراد باید تقسیم شود تیم که حتی نمی توانستند بفهمند این کار چه چیزی هست این نرم افزار غیر قابل یادگیری هست کار داشت پیش می رفت به خاطر یک ایده که یک نیاز به درد نخور بود گاهی نا امیدی های بزرگی و شکست های بزرگی صورت پذیرفته بود تقریبا ۱۵ پروژه غیر ممکن برای کارمندهای خودش گذاشته بود باور نکردنی بود که توانسته بود اینقدر در اعضای تیم خودش نفوذ کند توسط پلی استیشن . پلی استیشن لعنتی نمادی شده بود برای آرزو ها .. آرزوی نفر اول . نفر اول بارها اعتراف کرده بود دیگر پلی استیشن نمی خواهد و از آرزوی خود دلزده شده است وقتی پلی استیشن را می بیند حالش به هم می خورد چون واقعن زندگی نمی توانست این حد دلزدگی و رنج و چیزهای سخت را تجربه کند حدود ۳ سال شرکت بدون هیچ پیشرفتی داشت کار می کرد همه ناامید شده بودند تا اینکه زمانش فرا رسید پلی استیشن بدون هیچ زحمتی روی میز شرکت به چشم می خورد یکی از اعضا آن را با هزینه شخصی خریداری شده بود هم بازی می کردند حتی روی کامپیوترها به راحتی با آن بازی می کردند نماد شرکت داشت با مغز همه بازی می کرد مدیر می گفت من یک پلی استیشن برای شما می خرم من برای شما پلی استیشن می خرم ولی هزینه عمر و وقت اعضایی تیم را چه کسی می داد این بازی بزرگی بود برای هر کدام از اعضای گروه کار پیدا شده بود دیگر به صورت نیمه وقت فرد شماره ۳ و ۴ و ۵ از تیم رفتند اما او هنوز به فرد شماره ۱  و فرد شماره ۲ دسترسی داشت با آن ها داشت کار می کرد اعضای تیم شماره ۳ و ۴و ۵ به افراد شماره ۱ و  ۲ می گفتند شما دارید عمر خودتان را می سوزانید اما اتفاق عجیبی در حال افتادن بود فرد شماره ۱ و فرد شماره ۲ به یک عده افراد ماهر تر در کارها تبدیل شده بودند حالا بدون اینکه شرکت درآمدی داشته باشد افراد جدیدی استخدام شده بودند ۶ و ۷ و ۸ استخدام شده بودند بدون هیچ دستمزدی در حال کار کردن بودند این افراد همه داشتند روی  این پروژه ساخت پلی استیشن کار می کردند همه چیز نزدیک تر شده بود گاها پروژه ها تا شماره ۱۵ ظرف ۳ سال مهارت خاصی پیدا کرده بودند دیوانه وار کار می شد مدیر در حال کار کردن بود تمام مهارت او رهبری گروه و دادن وعده های تو دروغی بود اما پلی استیشن نماد موفقیت گروه بود پلی استیشن که وارد شرکت شده بود یکی از مشتری ها برای این گروه خریده بودند اعضای گروه اعتقاد داشتند هنوز پلی استیشن ذهنی خود نرسیده بودند واقعا حقیقت داشت هنوز هیچ درآمدی برای گروه به دست نیامده بود . کم کم مهارت یادگیری گروه بالاتر و بالاتر می رفت . تا اینکه گروه به موفقیت رسید با هزار پانصد روز کار کردن موفق شد . پلی استیشن را برای افراد شماره ۱ و شماره ۲ و شماره ۳ و شماره ۴ و شماره ۵ و شماره ۶ و شماره ۷ بگیرید . و شماره ۸ پول پلی استیشن را گرفت . مدیر یک پلی استیشن برای خودش گرفت . درآمد گروه محقق شد  . هزار پانصد روز نفر شماره ۱ و نفر شماره ۲ و مدیر گروه باعث یک اتفاق بزرگ در زندگی همه شد . بازدید همه از پروژه بزرگ یک دستاورد بزرگ بود . هیچ کسی نمی توانست این کار را نادیده بگیرید . خواسته خنده داری که از رویایی یکی از اعضای گروه بیرون کشیده شده بود بعد از ۱۵۰۰ روز قابل رویت بود این باور نکردنی بود روزهای بود که این پلی استیشن خیالی به داد هنگ ها و اعصاب خوردی ها و اینکه دیگر کسی نمی توانست این کار سخت را ادامه بدهد و شوخی های مدیر که روی اعصاب همه بود پلی استیشن های پشت ویترین یا روی سایت فروشگاه ها شده بود نمادی برای اینکه خواسته این گروه و جستجوها و یادگیری مهارت تازه گروه را به حدی رساند که حرفه ای ترین نرم افزار دنیا را به زانو درآورند این شده بود یک مهارت بزرگ برای اینکه خواسته ها از رویاهای افراد آن هم نه هر خواسته ای خواسته نفر شماره ۱ روی ذهن ۵ نفر دیگر چه کار بزرگی انجام داد تمام یاس ها و نا امیدی ها را از بین برد مدیر همان جا همه را بارها و هر روز شروع به اخراج می شد حدود ۱۵۰۰ بار همه اخراج شدند ۱۵۰۰ روز گذشت همه از این موفقیت بهره برداری کردند نفر شماره ۳ و شماره ۴ و شماره ۵ در شرکت های دیگری کار میکردند اما برای اینکه مدیر حسن نیت خودش را نشان دهد برای هرکدام از این افراد که ۳ سال کار کرده بودند برای آنها هم خواسته نفر شماره ۱ را گرفته بود . مشکل اینجاست اگر خواسته بزرگتر مطرح می شد برای مثال یک خانه و یا یک ماشین آیا مدیر توان خریدن آن را داشت برای هر کس یک ماشین می گیریم . یا برای هر فرد یک خانه یا یک آپارتمان یا یک چیز بزرگتر و گران قیمت تر می گیرم یا به هر نفر ۱۰ میلیون دلار می دهم مدیر آیا توان این را داشت چرا با خواسته نفر شماره ۱ همه را شکنجه کرد یک چیز مشخص برای او وجود داشت . برای او یک راه پیدا شده بود ۳ سال هر روز کارمند های خود را اخراج می کرد در حالی که هیچ دستمزدی به آنها داده نمی شد دانم بیشتر آنها را تشویق می کرد ۱۴ پروژه شکست خورده که پروژه ۱۴ تقریبا تمام شده بود اما دیر تر از آ‌ن زمان انجام شده بود که مشتری برای شرکت یک جایزه تهیه کرده بود . علت باختن نداشتن مهارت و نداشتن تمرکز و هزار علت دیگر از جمله تازه کاری نداشتن کیفیت در کار بود تقریبا بارها برای هر کاری مجبور شدند کارهای تازه انجام دهند . این واقعا مشکل بزرگی شده بود . کارهای که ما بلد نیستیم را هرگز نمی توانیم انجام دهیم . هیچ ذهنیتی برای ما وجود ندارد . به چه علت بود .یکباره این دستاورد به دست آمد مدیر با خودش گفت : من دستاورد این شرکت را ۱۰ برابر می کنم من قبلن این کار را انجام داده ام این بار هم می توانم این کار را انجام دهم . من توان این کار را دارم من برای این شرکت پول بدست می آورم طوری که بتوانند قبل از اینکه پولی در حساب داشته باشند حتی از آن هم جلو تر می روم کاری می کنم خواسته های خود را مثل قول چراغ جادو جلوی چشم آنها ظاهر می کنم بدون تجسم هیچ کاری از اعضای این گروه ساخته نبوده و نخواهد بود حتی باید بدانند چه چیزی را می خواهند پس همه باید یاد بگیرند به خاطر خواسته نفر دیگر باید کار کنند به خاطر اینکه نفر شماره یک برنده شود آنها هم باید برنده شوند باید تمصیم بگیرند چطوری کار کنند چطوری تلاش کنند چه چیزهای نیاز دارند و ... به این نگاه برنده نیاز دارید برای اینکه تواند موانع را از سر راه شما بردارد شما به اهرم و لودر یا ماشین آلات دیگر نیاز دارید اما نمی دانید مشکلات را چطوری از سر راه بردارید با ذهیت برنده با حفظ روحیه می توانید این کارها را انجام بدهید برای شما کاری نخواهد داشت به خاطرپشت میز نشستن کمر درد نمی گیرید به خاطر ترس کمر درد می گیرید به خاطر حالت بد و ترس درد های مزمن به سراغ شما می آیند به خاطر دلهره سلول های شما از بین می روند شما کم کم روحیه خود را می بازید باید سعی کنید تمام نگرانی های خود را تمام کنید نگرانی های خود را روی کاغد می نویسید و دیگر نگرانی باقی نمی ماند که در ذهن شما را آزار دهد بعد از آن موقع نظم می رسد بازدید های بالاتر پول بیشتر کار بیشتر مجسم شدن خواسته هایتان کنار شما خواسته ای که فرشته ای هست که شما را به سمت هدف هدایت می کند نه اینکه کار بدی از شما را بخواهد مثل فرشته ای از راه های الهی از شما درخواست می کند تمرکز و آرامش خود راحفظ کنید با شما حرف می زند شما را به امیدواری دعوت می کند شما را صبر دعوت می کند شما را به سمت یادگیری سوق می دهد از شما می خواهد بیشتر کار کنید بیشتر تلاش کنید با شما در مورد خودتان صادق باشید این کارها می تواند شما را قوی تر از قبل کند مدیر می تواند شما را هدایت کند شما را اخراج کند شما را به آرامش دعوت کند می تواند به خاطر خواسته شماره ۱ و نفر شماره ۱ به کاری دعوت کند که نفر شماره ۱ می تواند همه چیز را برای شما روشن کند نفر شماره ۲ می تواند به کمک شما بیاید و شما را به استراحت دعوت کند نفر شماره ۳ می تواند دوباره خواسته نفر شماره ۱ را برای شما بازگویی کند شما و شما همه چیز را می توانید از تجسم خود بخواهید تجسم همه چیز ذهیت همه چیز هست وقتی شکست می خورید و توانی برای انجام کار ندارید اصلا نگران نباشید وقتی دیگران به خواسته های شما می رسند و شما به خواسته خود نرسیده این و وقتی دیگران توانایی ها را به دست می آورند که شما می خواسته اید به دست بیاورید خواسته نفر شماره ۱ را داشته باشید این چه معنی را در ذهن شما تداعی می کند اینکه شما می توانسته اید اما انجامش نداده اید منتظر مانده اید تا دیگران آن کار را انجام دهند این شاید همان من به این زندگی خودم راضی هستم من استعداد ندارم من امکانات ندارم دقیقن جای هستید که من قبل از نوشتن این نوشته و قصه خیالی هستم من دقیقن احساس می کردم خلاقیت خودم را از دست داده ام جای هستم که نمی توانم برای خواسته شماره یک انجام دهم دقیقن به هیچ چیز مادی با نوشتن این داستان نرسیده ام من این قصه را نوشتم برای مدتها که به تنهایی دهن کجی برای صفحه من نوشته می شد یا نظراتی بود روزی فلان آقای محترم از کاری که می کنی خسته خواهی شد این کار را انجام نخواهی داد دقیقن برای من فرق نکرد و انجام نداده ام اما من تمام آموزش های ممکن را برای تایپ حرفه ای یادگرفتم کد نویسی به من کمک کرد تا حرفه ای تایپ کردن را یاد بگیریم قسمت ذهنیت خودم را هم با تایپ از هر سمتی و حتی در حالی که ناامیدی در بیاورم این همه مشق نویسی و کارهای دیگر مدیر قسمت ذهنی نیاز دارم دوباره من را از این بخش و اشتباهات اخراج کند نیاز به دیده شدن نداشته باشم یا بازدید بالا تمام قدرت ها احساس خواهند کرد روزی یک مدیر سایت کم دارند شرکت های قوی مثل شما می خواهند پس منظم باشید و پست خود را قرار دهند فقط تجسم کنید هرچه می خواهید آن تجسم به کمک شما خواهد آمد . موفق باشید .
این جمله به جمله قبل یا بعدی تعلق نخواهد داشت و از هیج گروه و دسته ای هیج ربط خواصی نخواهد داشت و به هیچ شغلی ربط نخواهد داشت صبور باشید تا همه بتوانیم با هم کار کنیم و همدیگر را تحمل کنیم .
  You work in a more loving environment. think about this Hope you work with order. Within a limited period of time, you keep the number of statistics high and increase the value of all sections. This is not the whole case. This is incredible. It is just because of one issue that you are not worried about the problems of the past. All the things and events that could happen. It was not possible to block the card if you removed it. Without this issue, you could not do without help. Something that is very clear. That you are thinking about this. You are just planning how to spend your vacation. While others are bankrupt, you are making progress. Everyone wants to take time from you, your life has changed, everyone wants to interview you. The phone is constantly ringing, there are customers and your supporters, this is a picture of your previous life, where did your negative pole go? It is there. Just what happened, your life completely changed, you are no longer waiting for the next shock to start working. You have taken action here, the statistics show that even all the banks and all the companies of your size are not hopeful for the next year, while all the problems were caused by his opinion, before he remembered himself because of discouragement and the fact that he was the goddess of failure. He was like a fighter, climbing the mountain and removing obstacles from the way. Before, he didn't even have the patience for this, maybe it was all imaginary, but his reality was like this, he didn't even think that he could imagine success. He was doing his job and making himself bigger. Now he was starting to grow. Everything was because of his presence. He didn't want to diminish his presence, so he started talking. The crisis is now the biggest crisis that has ever existed. Now the character crisis has failed. He remembered himself and opened the issue like this, I want him to leave here until the end of time, no one can work, I will not pay anyone as salary anymore. The truth was that he had never paid anyone, but he had the strongest world-class employees. Because of his presence, anyone could feel that these words did not matter. His words were so strong that no one felt a joke. Many people were removed. I want you to do today's work by the end of this specified time, only to E Naha was not satisfied, he went and started working on his own, while there was no sign of stress in him at all, this was impossible, the workload had increased, 10 times the manpower was needed, but all these cases in just one day, this number of cases It was already arranged in 10 days by the same team. It was impossible. Everyone left. At the end of the day, no one was fired. There was still work to be done. Everyone had arranged the files as much as they could. Everyone was waiting for the words at the end of the day. They were waiting for someone to be fired. Everyone looked at him and wanted to see him fired. What do they expect from the others? If he fired everyone, there would be no one left for him. He would have to do his work with new people. He looked at himself. We have 10 days, another one we need a month. Someone said: We have time for one day. Another said: We need rest. Ten days, thirty days, one day, forty-one days, the last person did not comment. The manager continued, I am waiting for the next comment. The last person continued, we don't need time, files cannot be linked. Did the manager ask the reason? The files are not registered at all, they are just a name and details. Whatever the amount of time is, there is no result for us. No growth has been made from this work. Everyone is constantly recording numbers and figures, which is of no use to anyone. We are spending 10 days on 40 cases that do not achieve anything. None of us are doing any useful work here, we have to do this work because we are used to doing this work, every day you come here, are you just giving us anxiety? Kenny While this group should have gotten higher results, we have had the strongest results in the last month, now we are earning money because of the previous results, we are getting money because of the past and we have customers who come here out of ignorance. They order us to find the results that are supposed to be? Bankrupt them in the future. While they do not need these statistics. they need . Either train your current employees or fire them. They should learn to grow their members, if they keep them, they have made the biggest mistake of their life. You have to fire everyone. The manager looked at himself. He fired all 4 people. He fired 5 people with a separate letter. But together with a letter of recommendation, he collected all of them. He said that we will gather here again from tomorrow. We will do something. It is impossible for us to guarantee profitability for ourselves and the customers we have. It is impossible for us not to be responsible, you must find a way, whenever you find that you are stronger than all the competitors, you will make a profit. This was what he thought. The manager sat at his desk, the others left, he was still sitting there, he thought that this company was also dissolved, this was the end, he never doubted that he had dissolved this company, he would start his work in a different way, it had been a long time. He thought about this issue many times every day since the day he started this big changeThis was his strange way of thinking. He had failed many times. He was used to this more than others. His way of thinking might be stupid, but he believed that others would stop him from progressing. He should be more fearless than everyone else. His team members were among the best. 5. He was the one who always created problems for him. His opinion was superior to all the opinions of others. The manager even really wanted to fire him, but he had saved everyone and the entire company several times. It was a slave to work with 5 people, it was the most enjoyable thing he could do. He was constantly improving and adding or subtracting different issues and parts, but no one was aware of these internal changes of the company. Sometimes only The company's income would increase by several percentage points, everything was imaginary, a positive mentality had been created, a growth mentality, a progress mentality, hopeful sights. He worked by himself, he was able to make 5 strong and powerful people out of 5 failed people just by making a The image was talking to them, asking questions about the dark and light image and mentality of these employees. In the beginning, this was difficult for him, but he understood how important this image and mentality was to him. The image and the image were the most important thing. became . He had gone bankrupt several times without a future perspective. Now, what do you imagine for the future? I will buy this for the number one person. He kept his promises and fulfilled this wish for the number one person. The rest are getting the same amount of money because of the number one person, the strange factor had earned. The expectations of the number one person, his dreams, teamwork, he encouraged everyone to do more for the sake of the PlayStation. . About 10 successful projects were done with the genius of the manager. The manager's method was financial motivation. There is a big mistake. He was successful because of something else. He did not scare others. He revealed a need that was not important to others. He made people who didn't exist to help each other to fight a hidden need, he gave them a vision of a future that could never be seen, he told the number one person, look at you playing with that PlayStation. You do. Person number one said that I don't need that PlayStation. He said to person number one that you are playing with PlayStation with your friend. Person number one said that I don't have a friend. Person number one said that you have a PlayStation with me. You play and you score for me, the number one person said, I would like to play a fighting game with you like boxing and punch you. Do the work, guys, you have to learn this software, you have to change, we will be one of the best teams in working with this software. All of you are locked on one problem, that is, you are locked, I will save you from this lock, hey, don't you want to have a better life, you don't need a car, you don't need a house, the others look at each other in surprise. If we go bankrupt, we won't get anything. You have to make a move. I see one of the best companies in this business. We have to start working soon. No one had any hope of doing what the manager said. I will buy for you. I'll buy 5 PlayStations, 5 houses, look at me, if you can buy 5 PlayStations, we can learn everything we like in this way, just look at yourself, our learning time is too slow, he pointed out. If we succeed we will get everything I'll hire you an expert everyone knew there would be no one in this area all the money was spent on equipment there wasn't even money and equipment for this it was crazy Not only did he create a need, sometimes he also made up lies himself, everything was going on, days were made with promises. The director's brain was being presented. He was constantly talking about these issues. If you do this, you can definitely do something else. If you do that part, it will be much better. There are many small tasks for each of the employees. Tasks were presented and divided. According to person number 2, it was not even possible to understand what the duties of each person were. It was not even possible to figure out how much money is required for each person. The team could not even understand this. What is this software, it is impossible to learn, it was working because of an idea that was a need to not suffer, sometimes there were big disappointments and big failures, he left almost 15 impossible projects for his employees, it's unbelievable He was able to penetrate his team members so much by PlayStation. The damn Playstation had become a symbol for dreams.. the dream of the first person. The first person had admitted many times that he no longer wants a PlayStation and is fed up with his desire. When he sees the PlayStation, he gets upset because life really couldn't experience this much boredom and suffering and hard things. For about 3 years without the company No progress was working, everyone was disappointed until it was timeThe PlayStation arrived without any trouble and appeared on the company's table. One of the members bought it at his own expense. They also played with it easily even on computers. The company's symbol was there. He said, "I will buy a PlayStation for you. I will buy a PlayStation for you, but who would pay for the life and time of the team members? This was a big game. Work was found for each of the members of the group. It is now part-time for person #3. And 4 and 5 left the team, but he still had access to person #1 and person #2, he was working with them. A strange thing was happening, person number 1 and person number 2 had become some more skilled people in their work. Now, without the company having any income, new people were hired. These people were all working on this PlayStation project. They had found a special team, it was working like crazy, the manager was working, all his skills, leading the group and making promises were lies, but the PlayStation was a symbol of the group's success. The PlayStation that had entered the company was bought by one of the customers for this group. The members of the group believed that they had not yet reached their mental PlayStation. It was true that no income had been earned for the group yet. Little by little, the group's learning skills became higher and higher. Until the group was successful, it worked for 1500 days. Get PlayStation for people #1, #2, #3, #4, #5, #6, and #7. And number 8 took PlayStation money. The manager got a PlayStation for himself. The income of the group was realized. One thousand and five hundred days, person number 1 and person number 2 and the group manager caused a big event in everyone's life. Everyone visiting the big project was a great achievement. No one could ignore this. The funny request that was taken out of the dream of one of the group members was visible after 1500 days. It was unbelievable. There were days when this imaginary Playstation gave you a lot of nerves and no one else could do this hard work. to continue and the manager's jokes, which were on everyone's nerves, the PlayStations behind the window or on the store's website, became a symbol for the desire of this group and the searches and learning of new skills of the group to such an extent that it brought the most professional software in the world to its knees. They realized that this was a great skill because the wishes of the people's dreams, not just any wish, the wish of the number 1 person on the minds of the other 5 people, what a great job he did, he removed all the despair and disappointment, the manager right there, everyone Many times and every day they started to be fired, about 1,500 times, everyone was fired, 1,500 days passed and everyone took advantage of this success. Number 3, number 4, and number 5 worked in other companies, but in order for the manager to show his goodwill. For each of these people, who had worked for 3 years, the number 1 person had asked for them. The problem is, if a bigger demand was raised, for example a house or a car, would the manager be able to buy it? We will get a car for everyone. Either I will get a house or an apartment or something bigger and more expensive for each person, or I will give each person 10 million dollars, manager, is it possible, why did he torture everyone at the request of person #1, there is something specific for him had A way was found for him, he fired his employees every day for 3 years while they were not paid, I know he encouraged most of them. It was done when the client prepared an award for the company. The reason for losing was lack of skill and lack of concentration and a thousand other reasons, including new work, lack of quality in work, almost many times they had to do new work for every job. This was really a big problem. We can never do what we do not know. There is no mentality for us. What was the reason? Once this achievement was achieved, the manager said to himself: I will increase the achievement of this company 10 times. I have done this work before. I can do this work this time. I can do this, I make money for this company so that they can go even further before they have money in their account, I make my wishes appear before their eyes like a magic lamp promise Without visualization, nothing has been done by the members of this group and it will not be. They should even know what they want, so everyone should learn to work because of the other person's wishes. In order for the number one person to win, they should also win. They should make a decision. How do they work, how do they try, what things do they need and... you need this winning look to be able to remove obstacles from your way, you need levers and loaders or other machines, but you don't know how to overcome problems. You can do these things with a winning attitude while maintaining your spirit. It won't do anything for you. You don't get back pain because of sitting behind the desk. You get back pain because of fear. You get chronic pain because of bad posture and fear. The anxiety of your cells will disappear, you will lose your spirit little by little, you must try to get rid of all your worries Finish it. You write your worries on the paper and there are no worries leftIt won't stop bothering you in your mind, after that, order will come, more visits, more money, more work, the realization of your desires by your side, a desire that is an angel that guides you to your goal, not a bad thing from you. like an angel, he asks you to keep your concentration and calm, he talks to you, he invites you to hope, he invites you to be patient, he pushes you to learn, he asks you Work harder. Try harder. Be honest with yourself. These things can make you stronger than before. Number 1 invites you to do something that Number 1 can clarify everything for you Number 2 can come to your aid and invite you to rest Number 3 can repeat the request of Number 1 to you You and you can ask everything from your visualization. The visualization of everything is the essence of everything. When you fail and you don't have the ability to do something, don't worry at all. Don't be afraid when others get what you want and you don't get what you want, and when others get the abilities you want, get the number 1 wish, what does this mean in your mind? It means that you could have done it, but you didn't do it. You waited for others to do it. Maybe I am satisfied with my life. I don't have the talent. I really felt like I had lost my creativity. It was written or there were comments. One day, dear sir, you will get tired of what you are doing. You will not do this work. It didn't matter to me and I haven't done it, but I learned all the possible trainings for professional typing, coding, help me. To learn how to type professionally, the part of my mentality is also by typing from any side and even in While I get frustrated with all these assignments and other tasks, the manager of the mental part needs to fire me again from this department and mistakes. They want to be strong like you, so be regular and post your post, just visualize whatever you want, that visualization will help you. Good luck .
This sentence will not belong to the previous or the following sentence, and it will not be related to any group or category, and it will not be related to any job. Be patient so that we can all work together and tolerate each other.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.