تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

توسعه خواسته کارمند شماره ۱Development of the desire of employee number 1

در یک فضای دوست داشتنی تر کار می کنی . به این فکر کن . امیدوار باش با نظم کار می کنی . ظرف مدت محدودی با نظم تعداد آمار ها را بالا نگه می داری قدر همه بخش ها را بالاتر می بری . این تما قضیه نیست . این باور نکردنی . شده است فقط به  خاطر یک موضوع اینکه بیخیال نشده ای الان به فکر مشکلات گذشته نیستی . همه چیز ها و اتفاقاتی که می توانست . جلوی کارت را بگیرند از میان برداشته ای این امکان نداشت . بدون وجود این مسئله بدون کمک نمی توانستی . چیزی که پر واضح هست . اینکه داری به این فکر می کنی . تعطیلات را چطوری بگذرانی فقط داری برنامه ریزی می کنی . در حالی که بقیه ورشکسته شده اند  تو داری پیشرفت می کنی . همه به دنبال وقت گرفتن از تو هستند زندگی ات تغییر کرده همه وقت مصاحبه با تو می خواهند . دائم تلفن دارد زنگ می خورد مشتری و طرف دار هایت هستند این عکس زندگی قبلی ات شده قطب منفی تو کجا رفت . همان جا هست . فقط چه اتفاقی افتاد زندگی ات کامل فرق کرد دیگر منتظر شوک بعدی نبوده ای که شروع به کار کنی . اینجا وارد عمل شده ای آمارها نشان می دهند حتی تمام بانک ها تمام شرکت ها اندازه تو به سال آینده امیدوار نیستند این در حالی بوده تمام مشکلات از علت عقیده او بود قبلا به خاطر دلسردی و این که الاهه شکست بود از خود یاد می کرد حالا مثل یک مبارز بود از کوه بالا می رفت و موانع را از سر راه بر می داشت . قبلا حتی حوصله این را نداشت همه اش شاید خیالی بود اما واقعیت او این چنین بود حتی فکرش را نمی کرد بتواند خیال موفقیت را کند با خیال توانسته بود بر سر مشکلات خود سایه بی اندازد هر قدر مشکلات بزرگتر می شدند او شروع به بزرگ تر کردن کارش و بزرگتر کردن خودش می کرد حالا شروع به رشد کردن کرده بود همه چیز به خاطر وجود او بود نمی خواست حضور خودش را کمرنگ کند پس شروع کرد به صحبت کردن بحران الان بزرگترین بحران هست که تا به حال وجود داشته الان بحران کاراکتر شکست خورده خودش را به یاد آورد موضوع را اینطور باز کرد می خواهم تا آخر وقت هر کسی نمی تواند کار کند اینجا را ترک کند من دیگر پولی به عنوان حقوق به هیچ کس پرداخت نمی کنم کارمندها با شیوه او را هر روز برای آن ها تکرار شده بود واقعیت این بود تا به حال پولی به کسی نداده بود اما قوی ترین کارمند های سطح جهانی را داشت هر کسی به خاطر حضور اون می توانست احساس کند اصلن این حرفها اهمیتی ندارند اینقدر حرفهایش قوی بود کسی احساس شوخی نمی کرد تا به حال عده زیادی حذف شده بودند تا همین جای کار من می خواهم تا آخر این زمان مشخص کارهای امروز را انجام دهید فقط به این ها اکتفا نکرد خودش رفت و شروع به کار شد در حالی اصلا نشانه ای از استرس در او دیده نمی شد این کار غیر ممکن بود حجم کار بیشتر شده بود به ۱۰ برابر نیرو احتیاج بود اما این همه پرونده فقط در یک روز این تعداد پرونده را قبلا در ۱۰ روز مرتب شده بود توسط همین تیم غیر ممکن بود همه رفتند پایان روز کسی اخراج نشد کارها باقی مانده بودند هر کسی تا جایی که می توانست پرونده ها را مرتب کرده بود همه منتظر حرفهای پایان روز بودند منتظر بودند کسی اخراج شود یا همه اخراج شوند به او نگاه کردند می خواستند ببینند . چه انتظاری از بقیه دارند اگر همه را اخراج می کرد دیگر کسی برای او باقی نمی ماند مجبور بود با افراد جدیدی کار خود را انجام دهد با خودش نگاه کرد به بقیه نگاه کرد خوب چی فهمیدید امروز چقدر زمان داریم یکی از ۵ نفر گفت :‌ما به ۱۰ روز زمان داریم یکی دیگر ما به یک ماه زمان نیاز داریم . یکی گفت:‌ما به یکروز زمان داریم . یکی دیگر گفت :‌ما به استراحت نیاز داریم . ده روز سی روز یکروز چهل و یک روز آخرین نفر نظر نداشت . مدیر ادامه داد منتظر نظر بعدی هستم . نفر آخر ادامه داد ما نیاز به زمان نداریم پرونده ها قابل مرتبط شدن نیستند . مدیر علت را جویا شد ‌؟ پرونده ها اصلا ثبت نشده اند فقط یک اسم و جزئیات هستند . میزان زمان هر چه باشد هیچ نتیجه ای برای ما ندارد هیچ رشدی از این کار صورت نپذیرفته همه دائم در حال ثبت اعداد و ارقام هستند که به درد هیچ کس نمی خورد ما داریم به خاطر ۴۰ پرونده که هیچ دستاوردی ندارد ۱۰ روز وقت صرف می کنیم هیچ کدام از ماها اینجا کار مفیدی صورت نمی دهیم مجبوریم این کار را انجام دهیم به خاطر اینکه عادت کرده ایم این کار را  انجام دهیم هر روز شما می آید اینجا فقط اضطراب به خورد ما می دهی ؟‌ به خاطر اینکه درصد مالیات کار را پیدا کنی . در حالی که این گروه باید نتیجه های بالاتری می گرفت ما قویترین نتایج را در ماه گذشته داشته ایم حالا داریم به خاطر نتایج قبلی درآمد کسب می کنیم به خاطر کذشته داریم پول می گیریم و مشتری های هم داریم که از روی نا آگاهی اینجا می آیند به ما سفارش پیدا کردن نتیجه های را می دهند که قرار هست ؟ در آینده آنها را ورشکسته کنند. در حالی که نیاز به این آمار ها ندارند . نیاز دارند . کارمندهای فعلی خود را یا آموزش دهند یا آنها را اخراج کنند . باید یاد بگیرند اعضایی خود را رشد دهند اگر آنها را حفظ کنند بزرگترین اشتباه زندگی خود را کرده اند . باید همه را اخراج کنید . مدیر به خودش نگاه کرد . همه ۴ نفر را اخراج کرد . نفر ۵ را با نامه ای جداگانه اخراج کرد . اما همراه با یک توصیه نامه همه را جمع کرد. گفت از فردا دوباره اینجا جمع می شویم . اقدام به کاری می کنیم . سود دهی هم خود ما و مشتری های را که داریم را تضمین کند عدم مسنولیت پذیری ما ناممکن هست باید راهی پیدا کنید هر وقت پیدا کنید که از همه رقبا قوی تر باشید سود خواهید کرد . این چیزیی بود که فکر می کرد . مدیر پشت میز کاری خود نشست بقیه رفتند او هنوز آنجا نشسته بود فکر می کرد این شرکت هم منحل شد این کار هم پایان پذیرفت هرگز به این که این شرکت را منحل کرده بود شک نکرد کار خودش را طوری دیگر آغاز می کرد مدت ها بود به این قضیه فکر می کرد از روزی که این کار را شروع کرده بود بارها و بارها هرروز به فکر این تغییر بزرگ بود این طرز فکر عجیب او بود بارها شکست خورده بود به این قضیه بیشتر از بقیه عادت داشت طرز فکرش شاید احمقانه بود اما او اعتقاد داشت بقیه جلوی پیشرفت او را می گیرند او باید از همه نترس تر باشد اعضای تیم او از بهترین ها بودند نفر ۵  کسی بود که همیشه برای او مشکل درست می کرد نظر او به تمام نظر دیگران بیشتر مواقع برتری داشت مدیر حتی می خواست واقعا او را اخراج کند اما چندین و چند بار همه و کل شرکت را نجات داده بود حالا فراتر از مرزهای قبل او را برده بود کار کردن با نفر ۵ لذت بخش ترین کاری بود که می توانست انجام دهد دائم در حال پیشرفت مسائل و قسمتهای مختلف را یا اضافه می کرد و یا کم می کرد اما هیچ کس از این تغییرات داخلی شرکت با خبر نمی شد بعضی مواقع فقط چندین درصد درآمد شرکت بالاتر می رفت همه چیز خیالی بود ذهنیت مثبت ایجاد شده بود ذهنیت رشد ذهنیت پیشرفت منظره های امیدوار کنند هفته ها می گذشتند چیزی که واضع بود در پیشرفت شرکت این بود همه را جمع می کرد راجب به تصویر آینده هر کدام از کارمندهای خود کار می کرد او توانسته بود از ۵ نفر آدم شکست خورده ۵ نفر آدم قوی و نیرومند بسازد فقط با درست کردن یک تصویر با آنها صحبت می کرد در مورد تصویر و ذهنیت تاریک و روشن این کارمند ها سوال می پرسید در اوایل این کار برایش سخت بود اما فهمید این تصویر و ذهنیت چقدر برای او مهم هست ذهن و تصویر مهم ترین چیز بود بدون تصویر شرکت نابود می شد . بدون چشم انداز آینده چندین بار ورشکست شده بود خوب حالا چی برای آینده تصور می کنید دائم روی عکس و تصویر یک تابلو با کارمند ها فکر می کرد از آنها می پرسید ؟‌ چه چیزی می بینند به آن ها وعده می داد اگر این پروژه را بدست بیاوریم برای نفر شماره یک این را می خرم . به وعده های خود عمل می کرد از درآمد برای نفر شماره یک این آرزو را برآورده می کرد . بقیه هم همان قدر پول به خاطر نفر شماره یک بدست می آورند عامل عجیب به دست آورده بود . انتظارات نفر شماره یک آرزوهایش هم کار گروهی همه را ترغیب می کرد به خاطر پلی استیشن نفر شماره یک کار بیشتری انجام دهند وقتی به درآمد می رسیدند شرکت به درآمد هنگفتی رسیده بود همه به درآمد بالایی می رسیدند پول بود که به حساب همه واریز می شد . حدود ۱۰ پروژه موفق با ذهیت آقای مدیر انجام شده بود روش مدیر انگیزه مالی بود یک اشتباه بزرگ هست به خاطر چیز دیگری موفق شده بود بقیه را نمی ترساند نیازی که برای دیگران بود و اهمیت چندانی نداشت را آشکار کرده بود نیاز پنهان آشکار شده بود توانایی افراد را که وجود نداشت آنها را وادار می کرد تا به کمک هم بروند برای نبرد با نیاز پنهان به آنها تصویری می داد از آینده ای که هرگز قابل دیدن نبود به نفر شماره یک می گفت نگاه کن به خودت که داری با آن پلی استیشن بازی می کنی نفر شماره یک می گفت که من نیازی به آن پلی استیشن ندارم به نفر شماره یک می گفت داری با پلی اشتیشن بازی می کنی همراه دوست خودت نفر شماره یک می گفت من دوستی ندارم به نفر شماره یک می گفت داری پلی استیشن با من بازی می کنی و به من گل می زنی نفر شماره یک می گفت من دوست دارم با شما بازی نبردی مثل بوکس انجام بدهم و به شما مشت بزنم مدیر داشت روی نیاز نداشته آنها بازی می کرد ما پلی استیشن می خواهیم آن هم ۵ تا باید این کار را انجام بدهید بچه ها باید این نرم افزار را یاد بگیرید باید تغییر کنید ما یکی از بهترین تیم ها خواهیم شد در کار با این نرم افزار همه شما روی یک مسئله کلید شده اید یعنی قفل شده اید من شما را از این قفل شدن نجات می دهم هی نمی خواهید یک زندگی بهتر داشته باشی شما به یک ماشین نیاز ندارید شما به یک خانه نیاز ندارید بقیه با تعجب به هم نگاه می کردند اگر ما ورشکست بشویم هیچ چیز به دست نمی آوریم شما باید یک حرکتی انجام بدهید من توی این کار یکی از بهترین شرکت ها را می بینم باید زود دست به کار شویم هیچ  کس هیچ امیدی به انجام حرفهای مدیر را نداشت من برای شما می خرم ۵ تا پلی استیشن ۵ تا خانه می خرم به من نگاه کنید اگر شما بتوانید ۵ تا پلی استیشن بخرید می توانید هر چیزی که دوستش را داریم با این روش یاد بگیریم یک نگاه به خودت بی انداز زمان یادگیری ما خیلی کند هست او اشاره می کرد اگر موفق شویم ما همه چیز به دست خواهیم آورد من برای شما کارشناس استخدام می کنم همه می دانستند هیچ کس در این زمینه در این قسمت وجود نخواهد داشت همه پول ها خرج شده بودند سر تجیهزات حتی پول و تجهیزات برای این کار نبود دیوانه کننده بود او نه تنها یک نیاز ایجاد کرده بود گاهی دروغ های هم خودش می ساخت همه چیز داشت پیش می رفت روزها با وعده های ساخته و پرداخته ذهن مدیر در حال ارائه بودند او دائم از این موضوع ها حرف می زد اگر شما این کار را انجام بدهید حتما کار دیگری هم می توانید انجام بدهید اگر تو آن قسمت را بسازی خیلی بهتر می شود کار ریزه کاری های بسیاری برای هرکدام از کارمندها ارائه می شد وظیفه ها تقسیم می شد به گفته نفر شماره ۲ حتی نمی شد فهمید وظیفه هر کدام از نفر ها چیست ؟‌حتی نمی شد سر درآورد چقدر هزینه لازم هست برای هر کدام از افراد باید تقسیم شود تیم که حتی نمی توانستند بفهمند این کار چه چیزی هست این نرم افزار غیر قابل یادگیری هست کار داشت پیش می رفت به خاطر یک ایده که یک نیاز به درد نخور بود گاهی نا امیدی های بزرگی و شکست های بزرگی صورت پذیرفته بود تقریبا ۱۵ پروژه غیر ممکن برای کارمندهای خودش گذاشته بود باور نکردنی بود که توانسته بود اینقدر در اعضای تیم خودش نفوذ کند توسط پلی استیشن . پلی استیشن لعنتی نمادی شده بود برای آرزو ها .. آرزوی نفر اول . نفر اول بارها اعتراف کرده بود دیگر پلی استیشن نمی خواهد و از آرزوی خود دلزده شده است وقتی پلی استیشن را می بیند حالش به هم می خورد چون واقعن زندگی نمی توانست این حد دلزدگی و رنج و چیزهای سخت را تجربه کند حدود ۳ سال شرکت بدون هیچ پیشرفتی داشت کار می کرد همه ناامید شده بودند تا اینکه زمانش فرا رسید پلی استیشن بدون هیچ زحمتی روی میز شرکت به چشم می خورد یکی از اعضا آن را با هزینه شخصی خریداری شده بود هم بازی می کردند حتی روی کامپیوترها به راحتی با آن بازی می کردند نماد شرکت داشت با مغز همه بازی می کرد مدیر می گفت من یک پلی استیشن برای شما می خرم من برای شما پلی استیشن می خرم ولی هزینه عمر و وقت اعضایی تیم را چه کسی می داد این بازی بزرگی بود برای هر کدام از اعضای گروه کار پیدا شده بود دیگر به صورت نیمه وقت فرد شماره ۳ و ۴ و ۵ از تیم رفتند اما او هنوز به فرد شماره ۱  و فرد شماره ۲ دسترسی داشت با آن ها داشت کار می کرد اعضای تیم شماره ۳ و ۴و ۵ به افراد شماره ۱ و  ۲ می گفتند شما دارید عمر خودتان را می سوزانید اما اتفاق عجیبی در حال افتادن بود فرد شماره ۱ و فرد شماره ۲ به یک عده افراد ماهر تر در کارها تبدیل شده بودند حالا بدون اینکه شرکت درآمدی داشته باشد افراد جدیدی استخدام شده بودند ۶ و ۷ و ۸ استخدام شده بودند بدون هیچ دستمزدی در حال کار کردن بودند این افراد همه داشتند روی  این پروژه ساخت پلی استیشن کار می کردند همه چیز نزدیک تر شده بود گاها پروژه ها تا شماره ۱۵ ظرف ۳ سال مهارت خاصی پیدا کرده بودند دیوانه وار کار می شد مدیر در حال کار کردن بود تمام مهارت او رهبری گروه و دادن وعده های تو دروغی بود اما پلی استیشن نماد موفقیت گروه بود پلی استیشن که وارد شرکت شده بود یکی از مشتری ها برای این گروه خریده بودند اعضای گروه اعتقاد داشتند هنوز پلی استیشن ذهنی خود نرسیده بودند واقعا حقیقت داشت هنوز هیچ درآمدی برای گروه به دست نیامده بود . کم کم مهارت یادگیری گروه بالاتر و بالاتر می رفت . تا اینکه گروه به موفقیت رسید با هزار پانصد روز کار کردن موفق شد . پلی استیشن را برای افراد شماره ۱ و شماره ۲ و شماره ۳ و شماره ۴ و شماره ۵ و شماره ۶ و شماره ۷ بگیرید . و شماره ۸ پول پلی استیشن را گرفت . مدیر یک پلی استیشن برای خودش گرفت . درآمد گروه محقق شد  . هزار پانصد روز نفر شماره ۱ و نفر شماره ۲ و مدیر گروه باعث یک اتفاق بزرگ در زندگی همه شد . بازدید همه از پروژه بزرگ یک دستاورد بزرگ بود . هیچ کسی نمی توانست این کار را نادیده بگیرید . خواسته خنده داری که از رویایی یکی از اعضای گروه بیرون کشیده شده بود بعد از ۱۵۰۰ روز قابل رویت بود این باور نکردنی بود روزهای بود که این پلی استیشن خیالی به داد هنگ ها و اعصاب خوردی ها و اینکه دیگر کسی نمی توانست این کار سخت را ادامه بدهد و شوخی های مدیر که روی اعصاب همه بود پلی استیشن های پشت ویترین یا روی سایت فروشگاه ها شده بود نمادی برای اینکه خواسته این گروه و جستجوها و یادگیری مهارت تازه گروه را به حدی رساند که حرفه ای ترین نرم افزار دنیا را به زانو درآورند این شده بود یک مهارت بزرگ برای اینکه خواسته ها از رویاهای افراد آن هم نه هر خواسته ای خواسته نفر شماره ۱ روی ذهن ۵ نفر دیگر چه کار بزرگی انجام داد تمام یاس ها و نا امیدی ها را از بین برد مدیر همان جا همه را بارها و هر روز شروع به اخراج می شد حدود ۱۵۰۰ بار همه اخراج شدند ۱۵۰۰ روز گذشت همه از این موفقیت بهره برداری کردند نفر شماره ۳ و شماره ۴ و شماره ۵ در شرکت های دیگری کار میکردند اما برای اینکه مدیر حسن نیت خودش را نشان دهد برای هرکدام از این افراد که ۳ سال کار کرده بودند برای آنها هم خواسته نفر شماره ۱ را گرفته بود . مشکل اینجاست اگر خواسته بزرگتر مطرح می شد برای مثال یک خانه و یا یک ماشین آیا مدیر توان خریدن آن را داشت برای هر کس یک ماشین می گیریم . یا برای هر فرد یک خانه یا یک آپارتمان یا یک چیز بزرگتر و گران قیمت تر می گیرم یا به هر نفر ۱۰ میلیون دلار می دهم مدیر آیا توان این را داشت چرا با خواسته نفر شماره ۱ همه را شکنجه کرد یک چیز مشخص برای او وجود داشت . برای او یک راه پیدا شده بود ۳ سال هر روز کارمند های خود را اخراج می کرد در حالی که هیچ دستمزدی به آنها داده نمی شد دانم بیشتر آنها را تشویق می کرد ۱۴ پروژه شکست خورده که پروژه ۱۴ تقریبا تمام شده بود اما دیر تر از آ‌ن زمان انجام شده بود که مشتری برای شرکت یک جایزه تهیه کرده بود . علت باختن نداشتن مهارت و نداشتن تمرکز و هزار علت دیگر از جمله تازه کاری نداشتن کیفیت در کار بود تقریبا بارها برای هر کاری مجبور شدند کارهای تازه انجام دهند . این واقعا مشکل بزرگی شده بود . کارهای که ما بلد نیستیم را هرگز نمی توانیم انجام دهیم . هیچ ذهنیتی برای ما وجود ندارد . به چه علت بود .یکباره این دستاورد به دست آمد مدیر با خودش گفت : من دستاورد این شرکت را ۱۰ برابر می کنم من قبلن این کار را انجام داده ام این بار هم می توانم این کار را انجام دهم . من توان این کار را دارم من برای این شرکت پول بدست می آورم طوری که بتوانند قبل از اینکه پولی در حساب داشته باشند حتی از آن هم جلو تر می روم کاری می کنم خواسته های خود را مثل قول چراغ جادو جلوی چشم آنها ظاهر می کنم بدون تجسم هیچ کاری از اعضای این گروه ساخته نبوده و نخواهد بود حتی باید بدانند چه چیزی را می خواهند پس همه باید یاد بگیرند به خاطر خواسته نفر دیگر باید کار کنند به خاطر اینکه نفر شماره یک برنده شود آنها هم باید برنده شوند باید تمصیم بگیرند چطوری کار کنند چطوری تلاش کنند چه چیزهای نیاز دارند و ... به این نگاه برنده نیاز دارید برای اینکه تواند موانع را از سر راه شما بردارد شما به اهرم و لودر یا ماشین آلات دیگر نیاز دارید اما نمی دانید مشکلات را چطوری از سر راه بردارید با ذهیت برنده با حفظ روحیه می توانید این کارها را انجام بدهید برای شما کاری نخواهد داشت به خاطرپشت میز نشستن کمر درد نمی گیرید به خاطر ترس کمر درد می گیرید به خاطر حالت بد و ترس درد های مزمن به سراغ شما می آیند به خاطر دلهره سلول های شما از بین می روند شما کم کم روحیه خود را می بازید باید سعی کنید تمام نگرانی های خود را تمام کنید نگرانی های خود را روی کاغد می نویسید و دیگر نگرانی باقی نمی ماند که در ذهن شما را آزار دهد بعد از آن موقع نظم می رسد بازدید های بالاتر پول بیشتر کار بیشتر مجسم شدن خواسته هایتان کنار شما خواسته ای که فرشته ای هست که شما را به سمت هدف هدایت می کند نه اینکه کار بدی از شما را بخواهد مثل فرشته ای از راه های الهی از شما درخواست می کند تمرکز و آرامش خود راحفظ کنید با شما حرف می زند شما را به امیدواری دعوت می کند شما را صبر دعوت می کند شما را به سمت یادگیری سوق می دهد از شما می خواهد بیشتر کار کنید بیشتر تلاش کنید با شما در مورد خودتان صادق باشید این کارها می تواند شما را قوی تر از قبل کند مدیر می تواند شما را هدایت کند شما را اخراج کند شما را به آرامش دعوت کند می تواند به خاطر خواسته شماره ۱ و نفر شماره ۱ به کاری دعوت کند که نفر شماره ۱ می تواند همه چیز را برای شما روشن کند نفر شماره ۲ می تواند به کمک شما بیاید و شما را به استراحت دعوت کند نفر شماره ۳ می تواند دوباره خواسته نفر شماره ۱ را برای شما بازگویی کند شما و شما همه چیز را می توانید از تجسم خود بخواهید تجسم همه چیز ذهیت همه چیز هست وقتی شکست می خورید و توانی برای انجام کار ندارید اصلا نگران نباشید وقتی دیگران به خواسته های شما می رسند و شما به خواسته خود نرسیده این و وقتی دیگران توانایی ها را به دست می آورند که شما می خواسته اید به دست بیاورید خواسته نفر شماره ۱ را داشته باشید این چه معنی را در ذهن شما تداعی می کند اینکه شما می توانسته اید اما انجامش نداده اید منتظر مانده اید تا دیگران آن کار را انجام دهند این شاید همان من به این زندگی خودم راضی هستم من استعداد ندارم من امکانات ندارم دقیقن جای هستید که من قبل از نوشتن این نوشته و قصه خیالی هستم من دقیقن احساس می کردم خلاقیت خودم را از دست داده ام جای هستم که نمی توانم برای خواسته شماره یک انجام دهم دقیقن به هیچ چیز مادی با نوشتن این داستان نرسیده ام من این قصه را نوشتم برای مدتها که به تنهایی دهن کجی برای صفحه من نوشته می شد یا نظراتی بود روزی فلان آقای محترم از کاری که می کنی خسته خواهی شد این کار را انجام نخواهی داد دقیقن برای من فرق نکرد و انجام نداده ام اما من تمام آموزش های ممکن را برای تایپ حرفه ای یادگرفتم کد نویسی به من کمک کرد تا حرفه ای تایپ کردن را یاد بگیریم قسمت ذهنیت خودم را هم با تایپ از هر سمتی و حتی در حالی که ناامیدی در بیاورم این همه مشق نویسی و کارهای دیگر مدیر قسمت ذهنی نیاز دارم دوباره من را از این بخش و اشتباهات اخراج کند نیاز به دیده شدن نداشته باشم یا بازدید بالا تمام قدرت ها احساس خواهند کرد روزی یک مدیر سایت کم دارند شرکت های قوی مثل شما می خواهند پس منظم باشید و پست خود را قرار دهند فقط تجسم کنید هرچه می خواهید آن تجسم به کمک شما خواهد آمد . موفق باشید .
این جمله به جمله قبل یا بعدی تعلق نخواهد داشت و از هیج گروه و دسته ای هیج ربط خواصی نخواهد داشت و به هیچ شغلی ربط نخواهد داشت صبور باشید تا همه بتوانیم با هم کار کنیم و همدیگر را تحمل کنیم .
  ادامه مطلب ...