دید من نسبت به هدف My view of the goal

درد سر همیشگی که باید فکر خودم را جمع کنم و یک چیزی بنویسم ... در حالی که کارهای مهمی دارم و همیشه این کارها را انجام نمی دهم و از سطل زباله و جستجوی کامپیوتر رو دس خوردم در حالی که جستجو می کردم نفهمیدم ... ماجرا از این قرار بود ... جستجو کردم بعد فایل را برش زدم بعد داخل همان جای که جستجو می کردم یک پوشه درست کردم بعد دوباره جستجو کردم دوباره فایل ها خارج از آن پوشه انگار اونجا هستند پس من ... دلیت کردم رفت توی سطل زباله از سطل زباله حذف کردم بعد رفت که رفت بعد فهمیدم پوشه درست کردن داخل جایی که جستجو می کنی آدم را فریب می دهد ... 

یک مسائلی خصوصی هست ... مشکلاتی وجود دارد که حل نشدنی به نظر می رسند ... اعصابی که خورد می شود ... کاری که نیاز داری .... صبح که کار می کنی ... انتظار نداری یک چیزی از دست فرار کرده باشد .... 

اما متاسفانه ... یک اطلاعات مهمی از دست من فرار کرده و من به آن بی توجه بودم و مشکل همیشگی درست نکردن نظم کاری و ساعت مشخص و .... دوباره نمی توانم درست بشینم روحیه کاری ندارم ... چیزی قرار دهم در حالی که کتابی را در دست گرفته ام فقط می دانم در کتاب ثروتمند ترین مرد بابل یکی پیرهن قرمز به تن داشت یک چیزی را گفت .... اما از آن قسمت به بعد من دوباره رفتم سراغ تفریحات همیشگی و اینکه چرا این ساعت بیدار شدم ... چرا وجدان کاری ندارم و این قضیه کار در اینجا برای من اصلن حیاتی نیست .. کار من جای دیگری هست ... خیلی بیخیال هستم ... این یک مشکل بزرگ بود که درست شده بود و مشکل بزرگتری که به خاطر همین بیخیالی به وجود آمده چرا برای راه حل مشکلات و به مشکل بی اعتنا هستم ... چطوری موفق شدم این تاخیر در کارها را نهادینه کنم ... 

 The constant headache that I have to gather my thoughts and write something... while I have important things to do and I don't always do these things, and I reached from the trash can and searching the computer while I was searching, I didn't understand.. The story was like this... I searched, then I cut the file, then I created a folder inside the same place where I was searching, then I searched again, the files outside that folder seem to be there, so I... I thought it was gone. I deleted it from the trash in the trash, then it went away, then I realized that creating a folder inside the place where you search is deceiving...

There is a private issue... there are problems that seem unsolvable... the nerves that get eaten... the work you need... when you work in the morning... you don't expect to miss a thing ran away...

But unfortunately... an important piece of information escaped from my hand and I was not paying attention to it, and the constant problem of not fixing work order and specific hours.... I can't sit properly again, I don't have the work spirit... I have to put something in While holding a book, I only know that in the book, the richest man in Babylon, someone in a red shirt said something.... But from that part on, I went back to my usual pastimes and why I woke up at this hour. ... why don't I have a conscience and this matter of working here is not really vital for me... my job is somewhere else... I am very carefree... this was a big problem that was fixed and a bigger problem because of this Apathy has arisen, why am I indifferent to the solution of problems and the problem... How did I manage to institutionalize this delay in work...

بلاخره تسلیم شدم ... جای اول کیبرد را دوباره پایین آوردم ... روزهای اول خیلی خوب بود ... تغییر که داده بودم ... خیلی خوشحال بودم ... اما رفته رفته دچار ناراحتی شدم ... بعد الان که آوردم پایین کیبرد را احساس خوشحالی می کنم .... 

پس هر از چند گاهی بدن خودم را دچار چالش می کنم کیبرد را بالا یا پایین ببرم .... روحیه ام را عوض می کند جای درست کجا بود ... با دیدن عکس و حالت قرار گرفتن و اینکه وقتی 10 انگشتی تایپ می کنی ... کدام حالت درست هست 10 انگشتی نگاه به پایین نداری و حالت گردن درست تر هست به همین خاطر اما یک ترس دارم اعداد را به سرعت نمی توانم ... با استرسش کنار بیام ... 

فکر کنی کباب ... بازی نون بیار کباب ببر داری بازی می کنید ... قضیه بازی این طوری هست یکی دستش رو به بالا هست یکی دستش رو به پایین کسی که دست هاش بالا هست سعی می کند در حالی که کف دست هاش بالا هست خودش را از خوردن ضربه نجات دهد ... 

کس که دستهاش پایین هست سعی می کند خیلی سریع با حرکت دست دست طرف مقابل را با خیلی تند بک کف دستهاش روی دست طرف مقابل را بزند .... 

I finally gave up... I lowered the keyboard again... the first few days were very good... I made the change... I was very happy... but gradually I became uncomfortable... then now that I brought it I feel happy at the bottom of the keyboard.

So, from time to time, I challenge my body to raise or lower the keyboard... it changes my mood, where was the right place... by seeing the picture and posture and when you type with 10 fingers ... which position is correct, 10 fingers, you don't look down and the neck position is more correct, that's why, but I have a fear, I can't do the numbers quickly... I have to deal with the stress...

Do you think kebab... you are playing the game "Nun Biyar Kebab Tiger"... the point of the game is this: one has his hand up, the other has his hand down. He wants to save himself from being hit...

The person whose hand is down tries to hit the other person's hand very quickly with the palm of his hand.

نبرد انگار یک بازی مباره کاراته بازی قرار گرفته است ....

The battle is like a karate game.

شروع نشده انگار دارد بازی می کنی ... داری یک بازی کامپیوتری انجام می دهی داری کد می نویسی یا چیزی را می خواهی بنویسی اما انگشتاهات کار نمی کند به گردنت نگاه می کنی ... انگار مثل انگشتهای که تنگی کانال گرفته باشند ... فقط گز گز می کنند ... ورزش باید انجام بدهی که توی تایپ 10 انگشتی ویران نشوند ... تنگی کانال نگیریند خبر جدید این که وقتی بخواهی گردنت را قویتر کنی باید بیشتر از قبل درد بکشی تا تنگی کانال یا هر ایرادی که دارد ... را رفع کنی ... این شده یک نبرد برای دوباره سازی همه چیز اما بعضی از وقتها خیلی همه روزها و دقیقه ها را از دست دادی ... هر قدر می خواستی تلاش نکردی و زمان از دست دادی تا اینکه این جای زندگی این گوشه گیر افتاده ای اما .... بعدن چی می شود ؟ مثل هدف بعدی یک قدم بردار نیاز نیست بعد قدمی دیگر ... مثل گفته پسر روباه موش کور پسر می پرسد ... من راه برگشت را بلد نیستم ... پس اسب از پسر می پرسد ؟ تا کجا می توانی ببینی ؟ پسر جواب می دهد ؟ یک قدم ؟ اسب جواب می دهد ... همین کافی هست .... دچار اشتباه شد ... اصلش را پیدا کنید ببینید ... حالا سعی خودم را... 

It hasn't started, it's like you're playing... you're playing a computer game, you're writing code or you want to write something, but your fingers don't work, you look at your neck... it's like your fingers are stuck in a channel.. They only sting... You should exercise so that they don't get destroyed in the 10-finger type... Don't get canal stenosis. The new news is that when you want to make your neck stronger, you have to suffer more than before than canal stenosis or any other problem. fix it... it's been a battle to rebuild everything but sometimes you've lost so many days and minutes... you didn't try as hard as you wanted and wasted time until this place You are stuck in this corner of life, but what will happen next? Like the next goal, you don't need to take one step, then another step... As the fox said, the boy asks the blind mouse... I don't know the way back... so the horse asks the boy? how far can you see Does the boy answer? one step The horse answers... that's enough... he made a mistake... find the original and see... now try my own...

پاهایتان را روی هم نیاندازید بدون منبع اما لگن شما فشار زیادی به آن وارد می شود ... 

یک ویدیویی دیگر دیدم که اعتقاد داشت 4 ساعت کار بی وقفه بهتر از 12 ساعت کار هست که در آن بریده بریده به کارهای مختلفی می پردازیم .... بدون منبع و صلب مسئولیت از تمام چیزهای که می نویسم ... منبع مشخصی ذکر نشده است ... و پشتوانه چیزهای که می بینم یا می دانم تجربه هست ... به هیچ چیزی وصل نیست فردا خلاف چیزی را که می نویسم را بیان می کنم ...

Do not cross your legs without a source, but your pelvis will put a lot of pressure on it...

I saw another video that believed that 4 hours of non-stop work is better than 12 hours of work, in which we do different things in bits and pieces.... No source and no responsibility for everything I write... No specific source is mentioned. is... and the support of what I see or know is experience... it is not connected to anything, tomorrow I will say the opposite of what I write...