تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

هاپو سگی که شهر بهشت گربه ها و سگها را ساخت

کارتون

Once upon a time

یک سگ در سرزمین زیبایی زندگی می کرد ، نام این سگ هاپو بود .

هاپو در یک بهشت زندگی می کرد ،این شهر آب هوای مانند یک بهشت را داشت ،  هاپو با دوست خودش ، گربه ای به نام استیون دوستی قدیمی داشتند ، ماجرا از این قرار بود ، استیون یک روز سخت در چنگال یک گله سگ اسیر می شود .
هاپو از دور می بیند ، گرد و خاک زیادی به هوا بلند شده صدای سگها خیلی بلند شده است .
سگها فریاد می زنند ، بگیریدش . تکه تکه اش کنید . ولی هاپو سریع می رود . ببیند .
چه کسی را باید بگیرند . جلو که می رود . یک گربه نارنجی با صدای میو بلندی در حال جا خالی دادن به یک گله سگ است .
خیلی تیز و فرز جا خالی می دهد ، با دل و جان می پرد ، چند سگ به هم برخورد می کنند ، نقش زمین می شوند .
هاپو از این صحنه خنده اش می گیرید ، پدر هاپو به او گفته بود . هیچ وقت سر از این موضوع در نیاورده چرا گربه ها را دنبال می کند . فقط می داند برای اینکه جلو بقیه سگها کم نیاورد .
این کار را می کند .
هاپو با یک پارس بلند . نظر گله سگ ها را به خود جمع می کند . فریاد می زند . این چه مسخره بازی است . جرم این گربه چیه ؟
استیون سریع فرار می کند .
سگها فریاد می زنند : فرار کرد .
هاپو : وایسا ببینم . جواب من رو ندادید .
یکی از سگها می گوید : چون گربه است .
هاپو : این که نشد ، جرم ، تا وقتی من اینجا هستم . هیچ سگی حق ندارد ، به گربه ها  حمله کند .
ولی ناگهان گله سگها به هاپو حمله می کند  ،
هاپو 2 سگ را با دو ضربه نقش زمین می کند .
این سگ مثل یک شیر قوی است ،
یکی از سگها می گوید : جونمون رو که از سر راه پیدا نکردیم ، این دیگر کیه به خاطر یک گربه 2 سگ رو ناکار کرد .
با سینه ای سپر کرده . اعتماد به نفس قوی جلوی همه می ایستد .
ولی ناگهان همه با هم حمله می کنند ،
مثل یک موج بر سر هاپو می ریزند .
برگردیم به قدیم ، هاپو از بچگی یک سگ شر و تر و فرز و اهل دعوا بود ، تجربه ای زیادی در دعوا داشت .
اینجور مواقع وقتی همه با هم حمله می کنند ،باید یک جوری فرار کرد .
ولی هاپو سگ نترسی بود .
گله سگ ها مثل موج به سمت هاپو می آمدند ، هاپو هم به سمت گله سگها می دوید ، با یک جهش روی چند سگ پرید .
بعد هم به سمت در جمعیت سگ ها طوری خودش را گم گور کرد ،
به روی سینه دراز کشید . سینه خیز از آن سیل سگ بیرون خزید . با تمام سرعت فرار کرد .
استیون که جان خودش را مدیون هاپو بود ، در موقعیت مناسب هاپو را پیدا کرد، رفاقت هاپو و استیون از آن روز شروع شد .
استیون یک گربه معمولی نبود ، استیون استاد عبور از موانع بود ، برای همین به هاپو این چند ترفند نشان داده بود . تا از موانع مثل گربه ها عبور کند .
هاپو و استیون کارهای بزرگی با هم انجام دادند ،
یک مرکز تفریحی چون آب و هوای شهر آنها مثل بهشت بود . توریست های زیادی به این شهر می آمدند ،
هاپو باید کاری می کرد ، این مسخره بازی ها تمام شود . امنیت کلید ثروت بود .
اگر شهر آنها بهشت رویاهای گربه ها می شد . برای سگ ها درآمد فوق العاده ای داشت .
هاپو با پیشنهاد چندین کیلو استخوان درجه 1ء 20 سگ را استخدام کرد ، این سگ ها نگهبانان ای شهر بودند ، تا هیچ سگی به گربه ای حمله نکند .
آرام ، آرام آوازه شهر بهشت گربه ها در تمام شهر های اطراف پیچید .
گربه ها از تمام شهر ها به این شهر می آمدند ، پول و نیروی کار ، نیروی متخصص  و همه چیز به این شهر سرازیر شد .
استیون و هاپو تعداد سگ ها و گربه های بیشتری را برای شهر خود استخدام می کردند .
سگهای شهر اول به هاپو می گفتند : شهر بهشت را از دست خواهیم داد ، گربه ها این شهر را بدون خونریزی تصرف خواهند کرد . ولی جالب بود . تمام این سگها همه خانه های خود را به گربه ها اجاره می دادند .
همگی ثروتمند شدند ، نه تنها گربه بلکه سگ ها هم برای دیدن شهر بهشت سگ و گربه به این شهر می آمدند .
هاپو و استیون شهر بهشت سگ و گربه را در سال*****تاسیس کردند .
اولین شهردار هاپو بود ،شهر بهشت گربه ها و سگ ها .
این شهر به سرعت رشد کرد ، به طوری که ساختمان ها و رستوان های آن از وقتی که هاپو امنیت را در این شهر برای گربه ها و سگ ها آورد . اسم این شهر را بهشت گربه و سگ ها گذاشت . بعد از 2 سال جمعیت این شهر 20 برابر بیشتر شد .
ثروت هاپو و استیون خیلی زیاد شد ، ولی ارزش کاری که هاپو انجام داد ، برابر با پول نیست . او آرامش را برای گربه ها به ارمغان آورد .