تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

جدال کرکس و آهو

کارتون

Once upon a time

روزی لاشخوری در آسمان پرواز می کرد ،

همان کرکس سخت گرسنه بود . همه جا را نگاه می کرد ، به امید اینکه یکی از حیوانات جنگل بمیرید . تا او یک شکم سیر غذا بخورد .

کرکس دید یک آهو  و مریض است . آهو سخت مریض بود . به راه خود ادامه می داد ، به امید اینکه مریضی او خوب شود .

کرکس نزدیکی آهو فرود آمد . از او درخواست کرد . زحمت نکش .

اگر هم زنده بمانی .غذایی شیر جنگل می شوی .  این همه تلاش می کنی برای چی؟

مریضی تو امکان ندارد که خوب شود .

ولی آهو از اینکه یک کرکس نزدیک او بود .از طرفی بیماری او هم خیلی او را اذیت می کرد ،  سخت عصبانی شده بود .

هر جور شده بود . باید بیشتر تلاش می کرد . یادش آمد . چند داروی گیاهی در کنار رودخانه دیده بود . اگر هنوز هم آنجا کمی از آن گیاهان دارویی باشد .

می تواند خوب شود .

خلاصه آهو هر جا می رفت . کرکس هم به دنبال او بود .

دائم به آهو می گفت : الان می افتی میمیری . الان می افتی میمیری .

تا آهو موفق شد . کمی دارو گیاهی خورد .

انگار کرکس او را بیشتر وادار می کرد ، تا برای زندگی بجنگد .

آهو مریضی اش خوب شد .

کرکس هم آن روز هیچ غذایی گیرش نیامد .