ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بعضی از وقت ها احساس می کنم . هیچ نوری در دهنم وجود ندارد .
بعضی از اوقات احساس می کنم ، هر قدر تلاش کنم ، بدتر از قبل خواهم شد ، چرا اینقدر تاریکم ، خدایا چرا گاهی اوقات باید بعضی از اتفاقات در ذهن من درک نمی کنم .
چرا ؟ این همه سوال دارم ؟
ولی باز هم دوباره از لبه پرتگاه من رو می آوری کنار ، دوباره نور امید ، دوباره نور امید می رود ، دوباره احساس می کنم ، هیچم احساس سردی دارم .
دوستدارم ، گریه کنم ، دوستدارم ، فریاد بزنم ، دوستدارم ، همه چیز را خورد خاک شیر کنم ، احساس می کنم ، گذشته را نمی توانم جبران کنم .
احساس می کنم ، فردا فقط مشکل دارم ، در روزگاری بیشتر باید حواست جمع باشد ، کلاه آدم را باد نبرد ، ولی چرا کلاه من رو باد برد ،
چرا ؟
چون امید هم جنسش از رویا و باد بود ، ولی انگار چیز خوبی بود ، خوب از وقتی رفته من هم دلم خیلی براش تنگ شده ، احساس می کنم ، بعضی اوقات باید وقتی هیچ دغدغه نمی دونم ، دارم یا ندارم ، ولی خودم رو به چالش بکشم ، تا قوی تر باشم ،
همه چیز در نوشته بالا فرضی است ، ولی من احساس های منفی خودم رو بیشتر شناختم ، یعنی درست فرضی ولی کمی شاید روزی که نا امید ، نا امید ، شوم به این روز بی افتم ، خوب باید چی کار کنم ؟
نقشه راه کو
ای بابا حرف بقیه رو گوش نکردی ببین حالا همیش مقصر آن چند کتابی بودند ، که در جوانی خواندم ، شاید بیشتر مقصر آنتونی رابینز بود ،
حالا من هم ، همش کلید کردی روی این مطالب خوب ، خوب علاقه دارم ، عولاقه دارم ،
همش همین ، کافی ، بسه .
کجا بودی ،
آه خدا چرا من می ترسم ، اصلا چرا در این دنیا هستم ؟ دوست دارم ، فرار کنم ، از چی نمی دونم ؟
ولی هر قدر فرار کردم ، تازه فهمیدیم ، همیشه ، هم از دست خودم نمی توانم فرار کنم ، هم شما همیشه با منی .
فکر کنم .
فرار فایده ای ندارد ، من تسلیم هستم .
این مدت فکر می کردم ، قایم شدم ، در حالی که از همیشه آشکار تر بودم ، در حالی مثل کبک سرم زیر برف بود .
خدا..