تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

فرار فایده ای ندارد

بعضی از وقت ها احساس می کنم . هیچ نوری در دهنم وجود ندارد .

بعضی از اوقات احساس می کنم ، هر قدر تلاش کنم ، بدتر از قبل خواهم شد ، چرا اینقدر تاریکم ، خدایا چرا گاهی اوقات باید بعضی از اتفاقات در ذهن من درک نمی کنم .

چرا ؟ این همه سوال دارم ؟

ولی باز هم دوباره از لبه پرتگاه من رو می آوری کنار ، دوباره نور امید ، دوباره نور امید می رود ، دوباره احساس می کنم ، هیچم احساس سردی دارم .

دوستدارم ، گریه کنم ، دوستدارم ، فریاد بزنم ، دوستدارم ، همه چیز را خورد خاک شیر کنم ، احساس می کنم ، گذشته را نمی توانم جبران کنم .

احساس می کنم ، فردا فقط مشکل دارم ، در روزگاری بیشتر باید حواست جمع باشد ، کلاه آدم را باد نبرد ، ولی چرا کلاه من رو باد برد ،

چرا ؟

چون امید هم جنسش از رویا و باد بود ، ولی انگار چیز خوبی بود ، خوب از وقتی رفته من هم دلم خیلی براش تنگ شده ، احساس می کنم ، بعضی اوقات باید وقتی هیچ دغدغه نمی دونم ، دارم یا ندارم ، ولی خودم رو به چالش بکشم ، تا قوی تر باشم ،

همه چیز در نوشته بالا فرضی است ، ولی من احساس های منفی خودم رو بیشتر شناختم ، یعنی درست فرضی ولی کمی شاید روزی که نا امید ، نا امید ، شوم به این روز بی افتم ، خوب باید چی کار کنم ؟

نقشه راه کو

ای بابا حرف بقیه رو گوش نکردی ببین حالا همیش مقصر آن چند کتابی بودند ، که در جوانی خواندم ، شاید بیشتر مقصر آنتونی رابینز بود ،

حالا من هم ، همش کلید کردی روی این مطالب خوب ، خوب علاقه دارم ، عولاقه دارم ،

همش همین ، کافی ، بسه .

کجا بودی ،

آه خدا چرا من می ترسم ، اصلا چرا در این دنیا هستم ؟ دوست دارم ، فرار کنم ، از چی نمی دونم ؟

ولی هر قدر فرار کردم ، تازه فهمیدیم ، همیشه ، هم از دست خودم نمی توانم فرار کنم ، هم شما همیشه با منی .

فکر کنم .

فرار فایده ای ندارد ، من تسلیم هستم . 

این مدت فکر می کردم ، قایم شدم ، در حالی که از همیشه آشکار تر بودم ، در حالی مثل کبک سرم زیر برف بود .

نظرات 1 + ارسال نظر
.. سه‌شنبه 18 فروردین 1394 ساعت 00:51

خدا..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.