ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کارتون
پند های شتر دانا
شتری به نام شتر زرد در سرزمین های گرم زندگی می کرد.
این شتر شنیده بود ، شتری دانای بالای یک کوه زندگی می کند .
ولی این شتر خیلی از عاقلی شتری دانا شنیده بود .
دوست داشت ، یکبار او را ببیند . برای این رنج سفر را به جان خرید بار سفر بست . به دیدن شتر دانا عازم شد .
شتر زرد به کوهی رفت ، می دانست .
شتر دانا در یک غار در دل این کوه زندگی می کند .
شتر زرد بلاخره دید ، شتری مشغول خوردن علف های که در قسمتی از کوه که خاک نرمی داشت ، مشغول خوردن است .
شتر زرد گفت : ببخشید شما شتر دانا هستید .
شتر دانا گفت : نه ، من شتر ساده ای هستم
شتر زرد گفت : آه ، حیف شد . ولی من پرسیده بودم ، در این کوه زندگی می کند ، آیا به غیر از شما شتری دیگر در این کوه زندگی می کند .
شتر دانا گفت : نه ، به غیر از من هیچ شتری روی این کوه زندگی نمی کند . شتر دانا همین چند دقیقه ای پیش در این کوه زندگی می کرد . ولی چند سالی است . از اینجا رفته .
شتر زرد گفت : شتر دانا به کجا رفت ؟
شتر دانا گفت : این سوالی است ، من از خودم دائم می پرسم ، راستی شتر دانا به کجا رفت ، ولی بی خبر رفت .
شتر زرد گفت : پس شما هم نمی دانید . باید از کوه پایین بروم ، حیف شد ، خیلی دوست داشتم ،آن شتر را می دیدیم . آوازه علم او را شنیده بودم . می خواستم چندین سوال از او بپرسم .
شتر دانا گفت : امشب که خسته ای ، پیش من بمان ؟
شتر زرد گفت : امشب را پیش شما می مانم .
شتر دانا گفت : بیا از این سبزه های کوه بخور هیچ سبزه ای آن پایین به خوشمزه گی آن نیست .
شتر زرد کمی از سبزه ها خورد ، اما تلخ ترین غذایی بود . تا حالا خورده بود .
کمی از آنچه خورده بود را به خارج از دهان خود انداخت .
شتر زرد گفت : هی پسر ، این بدترین مزه ای بود ، تا حالا آن را تجربه کرده ام ، چطور با اشتها این رو می خوری؟
شتر دانا گفت : لطفا از این سبزه های لذیذ بخور ، این بهترین غذایی است ، وجود دارد . هیچ چیز بهتر از این نیست .
من بهترین غذای دنیا را دارم ، دلت بسوزد . من با سخاوت به تو می بخشم .
تو آن را از دهان خود بیرون می اندازی ، من مهمانوازی می کنم . من به تو غذا تعارف می کنم . تو آن را نمی خوری .
شتر زرد گفت : ببخشید من اشتباه کردم ، کاری که کردم خارج از ادب بود .
شتر زرد با اجبار به خاطر آن که به این شتر بی احترامی نکند .
از آن سبزه های تلخ خورد ، اما چهره او ناراحتی و تلخی را می شد ، به وضوح تشخیص داد .
شتر دانا گفت : شتر نادان چرا وقتی می خوری ، تعریف نمی کنی ، وقتی از این سبزه ها می خوری باید تعریف کنی .
شتر زرد گفت : به به عجب سبزه های است ، این سبزه ها بهترین سبزه های دنیا ست ، هر شتری که از این سبزه ها نخورد ، نمی داند چه چیز خوبی را از دست داده . این سبزه ها نظیر ندارد . از دل هر برگش هزاران مزه کوهی خوب بوی خوب را می دهد .
شتر دانا گفت : صد آفرین به تو واقعا خوب از این سبزه های بد مزه ، بی نظیر تعریف کردی .
شتر زرد گفت : خیلی ممنون . شما در غذای خود مرا شریک کرده اید .
شتر دانا گفت : بگو ببینم ، آیا می خواستی از شتر دانا چه چیزهای را بپرسی .
شتر زرد گفت : من می خواستم ، از او سوالات زیادی بپرسم ؟
شتر دانا گفت : چرا از یک شتر ساده مثل من نمی پرسی ؟
شتر زرد گفت : اگر می خواستم ، از یک شتر ساده بپرسم . همان پایین از یکی از همسایه هایم می پرسیدیم .
شتر دانا گفت : من از تو می خواهم ، این بار از یک شتر ساده 2 سوال بپرسی ؟
شتر زرد گفت : چرا 2 سوال بپرسم ، آن هم از یک شتری که مثل من فکر می کند .
شتر دانا گفت : چرا فکر می کنی ، شتر که روی کوه زندگی می کند ، شتر ساده ای است .
شتر زرد گفت : یعنی شما همان شتر دانا هستید ؟
شتر دانا گفت : نه ، ولی مدتی با او هم نشین بوده ام ، از من بپرس ، ضرری ندارد .
شتر زرد گفت : بسیار خوب ، من می خواهم ، بپرسم ، وقتی چیزی را دارم ، از آن تعریف می کنم ، چرا دیگران نسبت به آن چیز در ئظر من ساده است ، بسیار حسادت می کنند .
شتر دانا گفت : به خاطر این که وقتی کسی چیزی را ندارد ، بسیار آن چیز را عجیب و غریب و خواستنی تر از چیزهای که دارد می داند . همه در پی چیزهای هستند ، تو از آنها تعریف می کنی . پس مراقب باش چیزی را که خیلی دوست می داری ، جلوی چشم کسی از آن تعریف نکن . حتی بعضی وقتها در خلوت هم از آن چیز تعریف نکن.
شتر زرد گفت : ولی من وقتی از کسی خیلی تعریف می کنم ، هیچ چیزی به او نمی بخشم ، هیچ کاری هم برای او نمی کنم . چرا دیگران از چیز یا کسی که از او تعریف می کنم . حسادت می کنند .
شتر دانا گفت : وقتی از چمن تلخ مزه تعریف می کردیم ، چه چیزی شاهد بودی ، آن لحظه وقتی مزه چمن تلخ ترین مزه دنیا بود ، ولی اگر کسی که مزه آن چمن را نچشیده باشد . چه فکری می کند .
شتر زرد گفت : شتر فهم شدم . پس تو همان شتر دانا هستی .
شتر دانا گفت : من شتر دانا نیستم ، من شتر ساده ای هستم .
شتر زرد گفت : شما همان شتر دانا هستید .
شتر دانا گفت : آه ، کمی اشک در چشمان خود جمع کرد ،ولی کم بود ، که اشک تمساحی بریزد ،تا زمانی شتر دانا بودم ، که تحت تاثیر جادوی تعریف و تمجید دیگران قرار نگرفته بودم ، بعد از اینکه این سم در گوش و فکر من فرو رفت . بعد شتر ساده لوح و احمقی شدم .
چطور درک نکردی ، حتی تعریف و تمجید مزه چمن تلخ را به چمن شیرین مانند عسل در دهان خود شتر نمی کند ، ولی دیگران فکر می کنند . من در حال خوردن خوشمزه ترین غذا هستم .
سوال دیگر را بپرس .
شتر زرد گفت : می شود ، به من بگویید ، چرا همیشه خود م دیگران را نصیحت می کنم ، چنین و چنان کنند . در حالی که خودم بسیار آن اشتباهات را انجام داده ام یا دوباره آن اشتباه را انجام می دهم .
شتر دانا گفت : اشتباه اگر نامش اشتباه نبود ، پس درست بود . شتر بعضی اوقات اشتباهاتی می کند ، که دیگران را از آن منع می کند . پس این دلیل نمی شود . فقط لحظه ای این کار را انجام می دهد .
اگر بتوانی آن چیزی شوی ، با اعمالت حرف بزنی تا زبانت .
شتر خوبی می شوی .
شتر زرد و شتر دانا به غاری رفتند ، شب را در غار خوابیدند ، صبح که شد ، شتر زرد از شتر دانا خداحافظی کرد .
وقتی شتر زرد کمی از شتر دانا فاصله گرفت .
شتر دانا فریاد زد ،گفت : بهترین سبزه های کوهی را کدام کوه دارد ؟
شتر زرد فریاد زد ، گفت : بهترین سبزه های کوهی را این کوه دارد .