تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

شتر دانا روی کوهی زندگی می کند

کارتون

پند های شتر دانا

شتری به نام شتر زرد  در سرزمین های گرم زندگی می کرد.

این شتر شنیده بود ، شتری دانای بالای یک کوه زندگی می کند .

ولی این شتر خیلی از عاقلی شتری دانا شنیده بود .

دوست داشت ، یکبار او را ببیند . برای این رنج سفر را به جان خرید بار سفر بست . به دیدن شتر دانا عازم شد  .

شتر زرد به کوهی رفت ، می دانست .

شتر دانا در یک غار در دل این کوه زندگی می کند .

شتر زرد بلاخره دید ، شتری مشغول خوردن علف های که در قسمتی از کوه که خاک نرمی داشت ، مشغول خوردن است .

شتر زرد گفت : ببخشید شما شتر دانا هستید .

شتر دانا گفت : نه ، من شتر ساده ای هستم

شتر زرد گفت : آه ، حیف شد . ولی من پرسیده بودم ، در این کوه زندگی می کند ، آیا به غیر از شما شتری دیگر در این کوه زندگی می کند .

شتر دانا گفت : نه ، به غیر از من هیچ شتری روی این کوه زندگی نمی کند . شتر دانا همین چند دقیقه ای پیش در این کوه زندگی می کرد . ولی چند سالی است . از اینجا رفته .

شتر زرد گفت : شتر دانا به کجا رفت ؟

شتر دانا گفت : این سوالی است ، من از خودم دائم می پرسم ، راستی شتر دانا به کجا رفت ، ولی بی خبر رفت . 

شتر زرد گفت : پس شما هم نمی دانید . باید از کوه پایین بروم ، حیف شد ، خیلی دوست داشتم ،آن شتر را می دیدیم . آوازه علم او را شنیده بودم . می خواستم چندین سوال از او بپرسم .

شتر دانا گفت : امشب که خسته ای ، پیش من بمان ؟

شتر زرد گفت : امشب را پیش شما می مانم .

شتر دانا گفت : بیا از این سبزه های کوه بخور هیچ سبزه ای آن پایین به خوشمزه گی آن نیست .

شتر زرد کمی از سبزه ها خورد ، اما تلخ ترین غذایی بود . تا حالا خورده بود .

کمی از آنچه خورده بود را به خارج از دهان خود انداخت .

شتر زرد گفت : هی پسر ، این بدترین مزه ای بود ، تا حالا آن را تجربه کرده ام ، چطور با اشتها این رو می خوری؟

شتر دانا گفت : لطفا از این سبزه های لذیذ بخور ، این بهترین غذایی است ، وجود دارد . هیچ چیز بهتر از این نیست .

من بهترین غذای دنیا را دارم ، دلت بسوزد . من با سخاوت به تو می بخشم .

تو آن را از دهان خود بیرون می اندازی ، من مهمانوازی می کنم . من به تو غذا تعارف می کنم . تو آن را نمی خوری .

شتر زرد گفت : ببخشید من اشتباه کردم ، کاری که کردم خارج از ادب بود .

شتر زرد با اجبار به خاطر آن که به این شتر بی احترامی نکند .

از آن سبزه های تلخ خورد ، اما چهره او ناراحتی و تلخی را می شد ، به وضوح تشخیص داد  .

شتر دانا گفت : شتر نادان چرا وقتی می خوری ، تعریف نمی کنی ، وقتی از این سبزه ها می خوری باید تعریف کنی .

شتر زرد گفت : به به عجب سبزه های است ، این سبزه ها بهترین سبزه های دنیا ست ، هر شتری که از این سبزه ها نخورد ، نمی داند چه چیز خوبی را از دست داده . این سبزه ها نظیر ندارد . از دل هر برگش هزاران مزه کوهی خوب بوی خوب را می دهد .

شتر دانا گفت : صد آفرین به تو واقعا خوب از این سبزه های بد مزه ، بی نظیر تعریف کردی .

شتر زرد  گفت : خیلی ممنون . شما در غذای خود مرا شریک کرده اید .

شتر دانا گفت : بگو ببینم ، آیا می خواستی از شتر دانا چه چیزهای را بپرسی .

شتر زرد  گفت : من می خواستم ، از او سوالات زیادی بپرسم ؟

شتر دانا گفت : چرا از یک شتر ساده مثل من نمی پرسی ؟

شتر زرد گفت : اگر می خواستم ، از یک شتر ساده بپرسم . همان پایین از یکی از همسایه هایم می پرسیدیم .

شتر دانا گفت : من از تو می خواهم ، این بار از یک شتر ساده 2 سوال بپرسی ؟

شتر زرد  گفت : چرا 2 سوال بپرسم ، آن هم از یک شتری که مثل من فکر می کند .

شتر دانا گفت : چرا فکر می کنی ، شتر که روی کوه زندگی می کند ، شتر ساده ای است .

شتر زرد گفت : یعنی شما همان شتر دانا هستید ؟

شتر دانا گفت : نه ، ولی مدتی با او هم نشین بوده ام ، از من بپرس ، ضرری ندارد .

شتر زرد گفت : بسیار خوب ، من می خواهم ، بپرسم ، وقتی چیزی را دارم ، از آن تعریف می کنم ، چرا دیگران نسبت به آن چیز در ئظر من ساده است ، بسیار حسادت می کنند .

شتر دانا گفت : به خاطر این که وقتی کسی چیزی را ندارد ، بسیار آن چیز را عجیب و غریب و خواستنی تر از چیزهای که دارد می داند . همه در پی چیزهای هستند ، تو از آنها تعریف می کنی . پس مراقب باش چیزی را که خیلی دوست می داری ، جلوی چشم کسی از آن تعریف نکن . حتی بعضی وقتها در خلوت هم از آن چیز تعریف نکن.

شتر زرد  گفت : ولی من وقتی از کسی خیلی تعریف می کنم ، هیچ چیزی به او نمی بخشم ، هیچ کاری هم برای او نمی کنم . چرا دیگران از چیز یا کسی که از او تعریف می کنم . حسادت می کنند .

شتر دانا گفت : وقتی از چمن تلخ مزه تعریف می کردیم ، چه چیزی شاهد بودی ، آن لحظه وقتی مزه چمن تلخ ترین مزه دنیا بود ، ولی اگر کسی که مزه آن چمن را نچشیده باشد . چه فکری می کند .

شتر زرد گفت : شتر فهم شدم . پس تو همان شتر دانا هستی .

شتر دانا گفت : من شتر دانا نیستم ، من شتر ساده ای هستم .

شتر زرد گفت : شما همان شتر دانا هستید .

شتر دانا گفت : آه ، کمی اشک در چشمان خود جمع کرد ،ولی کم بود ، که اشک تمساحی بریزد ،تا زمانی شتر دانا بودم ، که تحت تاثیر جادوی تعریف و تمجید دیگران قرار نگرفته بودم ، بعد از اینکه این سم در گوش و فکر من فرو رفت . بعد شتر ساده لوح و احمقی شدم .

چطور درک نکردی ، حتی تعریف و تمجید مزه چمن تلخ را به چمن شیرین مانند عسل در دهان خود شتر  نمی کند ، ولی دیگران فکر می کنند . من در حال خوردن خوشمزه ترین غذا هستم .

سوال دیگر را بپرس .

شتر زرد گفت : می شود ، به من بگویید ، چرا همیشه خود م دیگران را نصیحت می کنم ، چنین و چنان کنند . در حالی که خودم بسیار آن اشتباهات را انجام داده ام یا  دوباره آن اشتباه  را انجام می دهم .

شتر دانا گفت : اشتباه اگر نامش اشتباه نبود ، پس درست بود . شتر بعضی اوقات اشتباهاتی می کند ، که دیگران را از آن منع می کند . پس این دلیل نمی شود . فقط لحظه ای این کار را انجام می دهد .

اگر بتوانی آن چیزی شوی ، با اعمالت حرف بزنی تا زبانت .

شتر خوبی می شوی .

شتر زرد و شتر دانا به غاری رفتند ، شب را در غار خوابیدند ، صبح که شد ، شتر زرد از شتر دانا خداحافظی کرد .

وقتی شتر زرد کمی از شتر دانا فاصله گرفت .

شتر دانا فریاد زد ،گفت : بهترین سبزه های کوهی را کدام کوه دارد ؟

شتر زرد فریاد زد ، گفت : بهترین سبزه های کوهی را این کوه دارد .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.