تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

کلاغی که به خانه اش نرسید

کارتون

بعضی وقتها همه قصه ها یک چیز می گویند .

قصه کلاغی که به خانه نمی رسید .

کلاغی بود ، همیشه در راه بود ، ولی اینکه چرا این کلاغ به خانه نمی رسید .

حقیقت این بود .

کلاغ با خود اندیشید .

از 100 خانه عبور کرده بودم ، فکر کنم . خانه ام را گم کرده باشم .

کلاغ به روباه رسید .

کلاغ گفت : روباه من ، هرچقدر می روم ، به خانه ام نمی رسم .

روباه گفت : من که خانه تو را بلد نیستم ، این چه سوالی است ، از من می پرسی .

کلاغ گفت : ولی اصلا یادم نمی آید ، چطور شد .

من خانه ام را گم کردم .

روباه گفت : من خانه ام پشت آن تپه است .

کلاغ گفت : ولی من خانه ام را گم کرده ام .

روباه گفت : قصه نخور برای خودت خانه ای بساز

کلاغ گفت : ولی من خانه گمشده خودم را می خواهم .

روباه گفت : فعلا خانه ای بساز ، شاید خانه گمشده خودت را هم پیدا کردی .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.