تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

خرگوش و درختهای غول پیکر

خرگوشی از لانه خود بیرون آمد ، آنچه به چشم خود دید باور نمی کرد ، او دید که چند ، درخت که دیروز یک نهال بوده اند ، امروز آنقدر رشد ، کرده اند.

ارتفاع شاخه های این درخت ها آنقدر بالا رفته بود ، آخر شاخه تا ابرها می رسید ، باور کردنی نبود ، این همه رشد آن هم یک شبه .

خرگوش دستی به چشم هایش کشید ، و دوباره نگاه کرد ، بله واقعی بودند . درخت های قول آسا واقعا زیبا بودند ، شاخه های سر سبز اول خرگوش کمی ترسید ، ولی بعد از مدتی هیجان زده شد .

به دهکده رفت ، خرگوش ها رفت ، بقیه خرگوش ها را خبر کرد ، همه خرگوش ها او را مسخره می کردند ،

خیلی هیجان زده شده بود ، بقیه خرگوش ها حرفهای او را جدی نگرفتند ،ولی وقتی 5 خرگوش دیگر که از فامیل های همین خرگوش بودند ، را با خود به آن محل برد ، همگی از شدت حیرت دهانشان باز مانده بود ،

این دیگر چه اتفاق عجیبی است ، که افتاده غیر ممکن است ، این درخت ها چگونه یک شبه این قدر رشد ، کرده اند . 

ناگهان خرگوش های که سخت شگفت زده بودند ، با چیز عجیب تر مواجه شدند ، یک خرگوش خیلی بزرگ از بالای شاخه درخت های پایین آمد . وقتی به زمین رسید .

با هر قدمش لرزه ای به زمین می افتاد . ولی اتفاق بدتری هم افتاد . خرگوش خیلی بزرگ اصلا یک خرگوش اژدهایی بود ، از دهانش آتش بیرون می آمد .

شروع کرد ، به آتش زدن جنگل ، خرگوش ها همه فرار کردند ،

ولی باید فکری به حال جنگل می کردند ، یکی از خرگوش ها فکری به زهنش رسید ، اگر با منجنیق یک گوله برفی بزرگ به سمت دهان خرگوش اژدهایی نشانه می رفتند ، برای همیشه آتش خرگوش اژدهایی تمام می شد .

پس این کار را انجام دادند ، خرگوش اژدهایی آتش دهانش خاموش شد ، عصبانی شد ، به سمت درخت برگشت ، از شاخه های آن بالا رفت .

دیگر به سمت زمین نیومد .

پایان .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.