تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

کوچ اردک

در یک جنگل سر سبز 4 اردک زندگی می کردند ، این 4 اردک با هم همسایه بودند ، امسال هم فصل کوچ رسیده بود ،

این گروه 4 نفره دوباره باید به منطقه بهتری می رفت ، اگر این فصل این جا می ماندند ، به احتمال زیاد هیچ غذایی برای خوردن نداشتند .

اردک ها شروع با هم خیلی راحت تر این مسافرت را انجام می دادند .

ولی این بار کار کوچ کند ، شده بود . یکی از ارکها پیر شده بود ، مثل جوانها نمی توانست ، به سرعت پرواز کند .

اردک پیر سرعت گروه را می گرفت .

چند باری جوانتر ها به خاطر سرعت کند ، او به شوخی به او گفته بودند . مثل یک حلزون پرواز می کند .

ولی وقتی توفان از راه رسید ، اردک پیر بهتر از همه گروه را هدایت کرد ، همه قبول داشتند ، اگر این اردک با تجربه نباشد ، مشکلات به جای اینکه کمتر شوند ، خیلی بیشتر می شوند .

پس اردکهای جوان برای او احترام فروان قائل بودند .

اردکهای با تمام توان تلاش می کردند امسال هم کوچ بدون دردسری داشته باشند .

ولی همیشه یک کوچ خطر های خود را دارد ، باید این را در نظر می گرفتند ، یک عقاب یا موجودی دیگر به هنگام پرواز برای آن ها خطرهای زیادی ایجاد می کند .

پس همیشه گوش به زنگ بودند ، مراقب خطرهای احتمالی بودند .

متاسفانه گروه در راه کوچ همزمان با 2 عقاب مواجه شد .

اردک ها تصمیم گرفتند ، از یکدیگر فاصله نگیرند ، با سرعت بیشتری پرواز کردند ، سعی کردند ، از عقاب ها فاصله بیشتری بگیرند .

بلاخره به مقصد خود رسیدند.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.