تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

کلاغ غمگین

کلاغ سیاه ، دوست داشت ، همیشه روی یک درخت بنشیند ، ولی حیف تمام درخت های آن منطقه در آتش سوزی اخیر سوخته بودند .

هیچ درختی به چشم نمی خورد ،

کلاغ باید از اینجا به جای دیگر می رفت ، روزگار خوشی که در این منطقه داشت ، تمام شده ، بود . همه چیز رو به تغییری گسترده می داد .

کلاغ با خودش فکر کرد ، کجا برود . هر چی فکر کرد ، اصلا انرژی برای رفتن از این منطقه سر سبز نداشت ، کلاغ فکرش به هیچ راه چاره ای نمی رسید .

خسته بود ، دوست نداشت ، این جنگل سوخته را ترک کند . کلاغ باور نمی کرد ، این درختها یک شبه سوخته باشند .

درختهای سالیان دراز طول کشیده بود . تا رشد کنند .

هیچ کسی جز کلاغ حال او را درک نمی کرد .

بلاخره بعد از ساعتی غصه خوردن ، دوباره پرواز کرد ، باید به جایی میرفت که هنوز درختها در آن جا وجود داشته باشند .

بعد از چند ماه به جایی که درختهای آن محل سوخته بودند ، رفت .

دید باز هم جوانه های تازه ای از همان درختها سوخته دوباره شروع به رشد کردن هستند .

شاید در آینده در همین محل درختهای تازه تری رشد کنند .

نظرات 1 + ارسال نظر
همراه رایانه پنج‌شنبه 28 خرداد 1394 ساعت 10:08

پاسخگویی تلفنی به سوالات و مشکلات کامپیوتر لبتاپ و موبایل
شماره تلفن:9099070345
آدرس سایت:www.hamrahpc ir

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.