ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
Once upon a time
روزی ، روزگاری
در یک شهر سیاه و سفید .
همه رنگها سیاه یا سفید بودند ، هیچ رنگ دیگری وجود نداشت ،
یک گوسفند روزی رودخانه ای را که از این شهر هم می گذشت ، متوجه شد رودخانه زلال نیست بلکه از رنگهای سبز، سفید ، سرخ ، بنفش و .... این رود خانه که رودخانه رنگارنگ بود .
رودخانه رنگ هیچ شباهتی به هیچ قسمت از شهر نداشت ، پر بود . از تمام رنگهای مختلف ولی شهر فقط سیاه و سفید بود .
گوسفند که با دیدن این همه رنگ خیلی تعجب کرده بود .
به اهالی شهر صحبت کرد .
همه از وجود آن رودخانه خبر داشتند .
علت به وجود آمدن این رودخانه را پرسیدند .
اهالی به او گفتند : وقتی باران می بارید . رنگهای این شهر را کم کم با خود شست و بعد از مدتی رنگها به رودخانه رفتند .
این طوری هم رودخانه رنگی شد .
شهر هم تنها رنگی که برای او باقی ماند ، فقط سیاه و سفید بود .