ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کارتون
Once upon a time
هیچ انرژی برای ماریو خرگوش سفید باقی نمانده بود ،
همه چیز او را در راه دزدان که 3 شتر مرغ که صورت خود را با دستمال پوشانده بودند .
مسلح به هفت تیر بودند ،
تمام پول های او را دزدیده بودند ،
ماریو مدت 5 سال به یک شهر رفته بود . تمام پس انداز این مدت خود را همراه خود می آورد تا برای خودش یک زمین در شهری که به دنیا آمده بود .
بخرد ولی فکر نمی کرد ، در راه دزدها تمام پس اندازش او را بدزدند .
ماریو حاصل عمر 5 سالش را از دست داده بود . با خود اندیشید اگر دزدها هم شاید نیاز به این پول داشتند ، ولی چرا ؟
هرچه تلاش کردم ، را شتر مرغ های با خود بردند ، چه اشتباهی انجام دادم ، هیچ امیدی نداشت ، انگار باید دوباره بر می گشت .
همه چیز را از اول شروع می کرد .
ولی با وجود این متوجه شد ، شتر مرغ ها در این نزدیکی مال و اموال خیلی ها را دزدیده اند ،
پس یک بار دیگر امیدی در دلش زنده شد . با حاکم شهری که نزدیک آن محل تماس گرفت . قرار شد .
یک تله برای شتر مرغ ها بگذارند ، بعد از 2 هفته مردم شهر توانستند ، شتر مرغ ها دستگیر کرد .
ماریو توانست ، 1 پنجم پولش را از شتر مرغ ها پس بگیرید .
یعنی پول یکسال کاری را که انجام داده بود . ماریو فکر کرد ، عده ای مثل او که در راه می مانند . نیاز به یک استراحت گاه امن دارند .
پس در آن محل با تلاش یک استراحت گاه زد . شاید شبیه کاروانسراهای قدیمی .