ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چرا ؟
خستگی به من چیره شده بود ، من هم آدم هستم ، امروز چند روز است ، بعد از ظهر ها که عادت داشتم ، می خوابیدم ، اصلا وقت نشد ، بخوابم .
برق رو خاموش کردم ، همه چیز خاموش می خواستم ، بخوابم .
انگار ظرف 5 دقیقه خستگی ام رفت . بعد دوباره شروع شد ، امروز حال فعلا کار کن . اگر امروز .
خوب جالبه ولی نوشته ای که می خوانید ، امکان داشت هرگز وجود نداشته باشد ، ولی به هر حال بدون تلاش با تلاش چون الان که دارم ، می نویسم ، خیلی احساس خستگی نمی کنم ، که چشم هام خیلی خسته باشه ، بلکه فقط قبل این نیم ساعت پیش انگار تمام خسته ترین آدم روی کره خاکی بودم .
به هر حال امروز هم انگار می خوام کار امروز هم انجام داده باشم ، بعد بخوابم .
نبود ،
چی نبود ، یادم می یاد سربازهای که فریاد می زندند ؟ نبود 20 روز دیگر .
تا به مرخصی بروند ، خدمت تمام شود .