For better or worseبهتر یا بدتر

فقط اول این را اشاره می کنم . هیچ منبعی این نظرات ندارد . فقط برای پر کردن . صفحه استفاده شده است . نظر شخصی هست . کارشناسی نیست . تلاش بی فایده و خسته کننده انگار هیچ چیزی درست ... فقط فکر می کنم . برای شروع ای کاش می شد . می رفت . یک بازی با هر چی شده است . در مورد درآمد زایی بهتر از این نوشتن هست . بهتر از باز نشدن . صفحه کد نویسی . باز نشدن . مشکل حل نمی شود . حاضری هر چیزی را با چیز دیگری عوض کنی . کتاب دیروز چی بود . حضور ذهن ندارم . اما اگر بخواهم . فکرش را کنم . یک چیزی یک جمله ای داشته باشم . "پرورش رهبر درون..."جان"مکسول"مهلت زمانی و ضرورت ها...."چیزهای مهم دیر......رها کردن اولویت؟"کار هوشمندانه"توضیح هیچ چیز را درست ننوشتم . یعنی فقط خواستم . یک کلماتی را به یادم بیارم . در مورد . اولویت و هوشمندانه کار کردن بود . برای من شیرین تر بود . بازی کامپیوتری انجام بدهم . تا بیام . کد بنویسم . بیام . یک چیزی درست حسابی کار کنم . امروز نتوانستم . خودم را آرام کنم . مشکلات شخصی ام بیشتر از این حرف ها بود . اما دوباره عادت کردم . بیام . یک چیزی یک کاری کرده باشم . تا آخر کارهام کمی آرام تر باشم . بیا این هم نتیجه و سند . وقتم را هدر نداده ام . اما درست حسابی کار کردن را بلد نبودم . نتیجه این شد . تا وقتم را به کار کردن اختصاص ندهم . پس از چیزی بی معنی شده است . وقتی نمی خواهم نتیجه بگیریم . بخش نتیجه گیری . یعنی در کل فکر کردن بلد نیستی . مشکل این هست . مشکل فکر کردن نبودن هست . از دور این قضیه را نمی توانی . تشخیص بدهی . احساسی عمل کردن هست . تحمل نکردن . مشکل صبر نداشتن هست . راهنمایی نداشتن هست . مشکل بزرگتر از این چیزها نبود . فقط مخفی بودن هست . چیز مسخره ای مثل درد کار کردن . دارد . اذیت می کند . اگر همه چیز سیاه و سفید نمی شد . سیاه و سفید خطرناک یعنی به بخش پیشانی بیش از حد فشار وارد . شد . به زمین لرزه ختم می شد . تمام شده بود . کار من فقط این قضیه . یعنی . بیش از حد فشار می آوری . مشکل زیاد کار کردن داری . بدون این فقط دوباره یک فرمول نمی توانی . دوباره چیزهای را بلد هستی . چطور می خواهی . دنبال کنی . تکرار یک جمله " جمله بزرگان را پیدا کن . یک مرحله . بعد به آن جمله فکر کن . بعد اگر می خواهی . فقط می خواهم نشان بدهم . نه من ترسی ندارم . واقعیت این هست . من شجاعت کار کردن را ندارم . مشکل بزرگ من شاید این باشد . وقتی بیام بروم . جملات را کنار هم بچینم . فقط این سیمی بودن این قضیه هست . اگر سیمی نبود . بی سیم . بود . اگر کار کردن راحت بود . خوب من هم می آمد کار می کردم . با کار کردن . با بازی کردن . چرا ؟ بیام کار کنم . من دیوانه می شوم . بخواهم فکرش را انجام بدهم . یک مشت از فکر از مغزم بیارم بیرون بخواهم اینجا یک چیزی بنویسم . به کسی بر بخورد . به کسی بر نخورد .یک اینجور چیزی نباشد . کسی سوء تفاهم براش پیش نیاد. به چیزی بچسبم . مثل جملات و حرفهای بی سر و ته از اول تا آخرش هیچ چیزی نبوده و نخواهد . بود . اگر جمله ای نوشته شد . بی معنی باشد . با این همه حد و مرز یک جای از ریل خارج شده ام مطابق استاندارد ها عقاید من نبود . به خاطر این تشخیص می دهی . روی موضوعی تمرکز نداشته باشی . دوباره از خودت بازش کنی . به معنی بی اندازی اش دور وقتی دور می اندازی . احساس سبکی کنی . چرا با چیزی نمی توانم .به طور شجاعانه برخورد کنم . به خاطر این بوده . بیش از حد جدی اش گرفته ای . حالا دوباره باید کارم را حل کنم . یعنی من نباید . من می خواهم . وقتی می خواهم کارم را راحت کنم . من می خواهم . به خودم این کارها را دوباره . این کارها یعنی هیچ کاری را شروع نمی کنم . وقتی کاری انجام نمی دهد ؟ یک واقعیت به وجود می آید . کسی روی یک کاری تبحر دارد . خیلی کمتر از کسی هست . از کسی روی کاری تسلط ندارد . به خاطر این آن شخص قبراق تر هست . یعنی تلاشی نکرده ای . اما خسته تر از کسی هستی . یک کوه را فتح کرده است . نه تنها خسته هستی . به خاطر کاری نکردن . عمرت را همین طوری صرف کرده ای . وقتی صرف می کردی . نمی دانستی . فقط با این وجود انگار خود من هم آخرش یک طوری شده است . اینجا هم حق داشته ای هم حق نداشته ای . انگار وقتی مثل خوب عمل می کرده ای . هیچ تشکری و پاداشی نبوده . وقتی یک عده ای یا خودت برداشت می کردند . همه چیز خوب . الان هیچ چیزی ... نیست . همه چیز برای خلاصه کار کردن بود . فقط باید کمتر کار کنی . بعد از این باید فکر کنی . چرا اینطوری شد. دیگر شهامت کار کردن ندارم . دیگر حوصله ندارم . دیگر نباید کار کنم .حتی همه چیز را از اول باید شروع کنم .غیر ممکن هست . دوباره فکرم را متمرکز کنم . روی همه آن کارهای ریز و درشت گذشته . چرا اینطوری شد؟ چرا برای من همه چیز دوباره و دوباره پر از سوالات تکراری گذشته است . دوباره بر می گردم . روی پله شروع ؟ چون هنوز هیچ کاری را شروع نکرده ام . چرا حس و حال بازی کردن را ندارم . چون فکر می کردم . داشتم . کار می کردم . زندگی شوخی و جدی باید کمی روی خودم کنترلم را بیشتر کنم . خیلی هم خوب بود . امروز هیچ چیز یاد نگرفتم . فقط دوباره . دوباره . مشکلات تکراری یک قدم . مانده بود . چرا احساس می کنم . دارم . زندگی کس دیگری را بازی می کنم . چرا خودم نیستم . فقط این قضیه دارد . اذیتم می کنم . چرا خودم را دوست ندارم . یا خودم را قبول ندارم . بزرگترین اولویت این شاید باشد . دیگران بهتر از من نیستند . یا بدتر از من نیستند .  

 I'll just mention this first. There is no source for these comments. It's just used to fill the page. It's a personal opinion. It's not an expert. A useless and tiring effort as if nothing is right... I just think. To start, I wish it was. It would go. It's a game with everything. It's better than writing about making money. Better than not opening. The coding page. Not opening. The problem is not solved. Are you willing to change anything for something else. What was the book yesterday? I don't have the presence of mind. But if I want to. Think about it. Have something in one sentence. "Developing a strong leader..." John "Maxwell" Deadlines and necessities...." Important things are late...... Letting go of priorities? "Working smart" Explanation I didn't write anything right. I mean, I just wanted to. Remember a few words. About. Prioritizing and working smart. It was sweeter for me. Play a computer game. So that I could. Write code. So that I could. Do something properly. Today I couldn't. Calm myself down. My personal problems were more than these words. But I got used to it again. So that I could. Do something. So that I could be a little calmer until the end of my work. Come on, this is the result and document. I haven't wasted my time. But I didn't know how to work properly. The result was this. So that I don't dedicate my time to working. After something has become meaningless. When I don't want to draw conclusions. The conclusion part. That means you don't know how to think in general. The problem is this. The problem is not thinking. You can't. Recognize this from a distance. It's acting emotionally. Not being able to tolerate. The problem is not having patience. There's no guidance. The problem wasn't bigger than these things. It's just being hidden. It's a ridiculous thing like the pain of working. It's. It bothers. If everything wasn't black and white. Black and white is dangerous, meaning too much pressure was put on the forehead. It would have ended in an earthquake. It would have been over. My job is just this. That is. You're pushing too hard. You have a problem working too much. Without this, you just can't do a formula again. You know things again. How do you want to. Follow. Repeating a sentence "Find the sentence of the greats. One step. Then think about that sentence. Then if you want. I just want to show. No, I'm not afraid. The truth is. I don't have the courage to work. My big problem might be this. When I come and go. Putting the sentences together. It's just this being wired. If there wasn't a wire. It was wireless. If working was easy. Well, I would come and work too. By working. By playing. Why? Let me work. I'm going crazy. I want to do the thinking. Get a bunch of thoughts out of my brain. I want to write something here. It shouldn't bother anyone. It shouldn't bother anyone. There shouldn't be anything like this. No one should have a misunderstanding. I want to stick to something. Like sentences and meaningless words from beginning to end, there was nothing and it won't be. It would be. If a sentence were written. Without It means. With all these limits and boundaries, I have gone off the rails somewhere. My ideas were not according to the standards. Because of this, you recognize. Don't focus on a topic. Open it again from yourself. It means throwing it away when you throw it away. Feel light. Why can't I deal with something bravely. It was because of this. You took it too seriously. Now I have to solve my problem again. That is, I shouldn't. I want. When I want to make my problem easier. I want. To myself these things again. These things mean I don't start anything. When it doesn't do anything? A reality arises. Someone is good at something. Much less than someone. He doesn't master something than someone. Because of this, that person is more clever. That means you haven't tried. But you are more tired than someone. He has conquered a mountain. Not only are you tired. Because of doing nothing. You have spent your life like this. When you spent. You didn't know. But despite this, it seems like I ended up the same. Here too, you were right and you weren't. It seems like when you were acting like you were good. There was no thanks or reward. When some people or you were reaping the benefits. Everything is good. Now there is nothing.... Everything was for the sake of working. You just have to work less. After this, you have to think. Why did it happen like this? I don't have the courage to work anymore. I don't have the patience anymore. I shouldn't work anymore. I even have to start everything from the beginning. It's impossible. To focus my mind again. On all those small and big things of the past. Why did it happen like this? Why is everything full of repeated questions for me again and again. I'm back. On the starting step? Because I haven't started anything yet. Why don't I feel like playing. Because I thought. I was. working. Life is funny and serious. I need to control myself a little more. It was very good. I didn't learn anything today. Just again. Again. Repeated problems. One step. Left. Why do I feel. I have. I'm playing someone else's life. Why am I not myself. It's just this. It bothers me. Why don't I like myself. Or don't accept myself. This is perhaps the biggest priority. Others are not better than me. Or they are not worse than me.