تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

قصه کارتونی_لاک پشت روی .....

لاک پشتی روی سنگ به استراحت کردن مشغول بود.

ناگهان پرنده ای روی لاک او نشست.

لاک پشت احساس کرد چیزی روی لاک او نشسته از خواب پرید .

خواب بود درست نمی دانست چه اتفاقی در حال افتادن است .متوجه شد .

یک طوطی روی لاکش نشسته است .

وقتی شروع به اعتراض کرد .

طوطی در جواب به او گفت:

من احساس کردم.تو هم یک سنگی روی این صخره.

قصه کارتونی_موش کور و خفاشها

قصه کارتونی

عجیب بود خفاش ها همه شروع به پرواز کرده بودند ولی نه در شب ،هنگام روز.

این اتفاق به خاطر این بود.

موش کور در کندن تونلش اشتباه کرده بود فقط تنها شانسی که آورد .

وقتی قسمتی از غار شروع به ریزش کرد فرصت فرار کردن داشت .

موش احساس کرد یک لحظه زمین زیر پایش فرو می رود .

ریشه یک درخت در آن نزدیکی بود .

محکم آن ریشه را با   دستش گرفت. بعد سوراخی بزرگ زیر پایش درست شد .

صدای جیغ خفاشها همه جا به گوش میرسید .همه پا به فرار گذاشتند.

اشتباه شد .

همه آنها از سقف غار فرارکردند. با کمک بالهایشان.

موش کور باورش نمیشد .درست زیر پایش یک غار باشد. باورش نمیشد.

زیر پایش این زمین سقفی باشد .برای موجوداتی که برعکس ،به جای اینکه روی زمین راه بروند .روی سقف راه میروند.

جوجه های رنگی داخل پلاستیک فریز ممنوع

جوجه های رنگی رو داخل پلاستیک فریزر دست یک بچه دیدم. بیچاره ها بی حال شده بودند.

زیاد متوجه نشدم .

ولی بعدا فهمیدم اون بیچاره ها شدیدا از کمبود اکسیژن رنج می برند.

لطفا جوجه ها رو با پلاستیک فریزر از دست فروش ها نگیرید.

قدیما با این جوجه ها رو داخل کارتن می گرفتیم.

مسابقه جمع کردن گردو (قصه کارتونی )

قصه کارتونی
Once upon a time
قرار شد ،
چه کشی بیشتر گردو جمع می کند ؟
کلاغ و سنجاب هر کدام به سرعت در حال جمع کردن گردو ها بودند .
از این درخت به آن درخت .
وقتی زمان به پایان رسید .
شروع به شمارش گردو ها کردند .
سنجاب با اختلاف 1 گردو برنده شد .
سنجاب خوشحال شد .
کلاغ زیر بار شکست نمی رفت . آخرین باری بود بازی جمع کردن گردو را  انجام دادم .
سنجاب یک گردو روی گردو های کلاغ گذاشت .
سنجاب : حالا تو برنده شدی ، من بازنده حالا جای برنده و بازنده عوض شد .

کلاغ : نه این گردو مال خودت ، شما برنده شدید .

کلاغ در دلش می گفت ، به خاطر یک گردو باختم ، به خاطر یک گردو نزدیک بود ، دوستی ما بهم بخورد ، یک گردو یا یک برد ، ارزش آن کمتر از یک دوست است .

کلاغ و خرگوش (قصه کارتونی )

قصه کارتونی
Once upon a time
وقتی کلاغ از پشت سر به خرگوش نزدیک شد .
روی زمین نشست . خرگوش از این که ناگهان کلاغ پشت سر او نشسته بود .
غافلگیر شد . اول فرار کرد . ولی وقتی متوجه شد . یک کلاغ است .
ایستاد به کلاغ نگاهی کرد . کلاغ ها را دوست نداشت .
کلاغ به او نزدیک شد . از او پرسید : اینجا چه جور جایی است ؟
خرگوش : بد نیست .
کلاغ و خرگوش مشغول صحبت شدند .
کلاغ با حرفهایش می خواست ، یک دوست پیدا کند . تا با هم وارد ، جنگل تاریک شود .
سر صحبت را باز کرد . از خرگوش خواست . با هم به جنگل تاریک بروند . ولی خرگوش اصلا حاضر نشد . با کلاغ وارد جنگل تاریک شود .
دلیلش را از خرگوش پرسید .
خرگوش هم دلیل او این بود . کلاغ اگر اتفاق بدی می افتاد خیلی سریعتر از خرگوش از آنجا فرار می کرد . ولی خرگوش نمی توانند ، پرواز کنند  .