| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
همه خرگوش ها با تعجب او را نگاه می کردند . خرگوش خیلی از اینکه تنوانسته بود .
عده ای از خرگوش ها به او می خندیدند .
خرگوش هم خیلی ناراحت شده بود .
خرگوش بعد از این اتفاق این را آموخت . قبل از اینکه دیگران را دعوت کند ، باید امتحان می کرد . آیا می تواند این کار را به خوبی انجام دهد .
قصه کارتونی
روباه با سرعت در حال فرار کردن بود . سگ هم به دنبال او به او می گفت : اگر جرات داری وایسا .
روباه فرار می کرد . اصلا قصد نداشت ، پشت سرش را نگاه کند . فقط می دوید .
قصه کارتونی
Once upon a time
خرس قطبی باید جایی پیدا می کرد ، تا بتواند آنجا استراحت کند . ولی یخ ها کم کم شروع به آب شدن کرده بودند .
خرس محبور بود . بیشتر شنا کند . به دنبال یخ های ضخیم تر بگردد . بعد از 2 ساعت شنا کردن بلاخره یک یخ محکم پیدا کرد .
خودش را به زحمت به بالای یخ رساند .
بعد از این همه شنا کردن خواب برای او خیلی لذت بخش تر از روزهای معمولی بود .
از خواب که بیدار شد . یخ شکسته شده بود . دوباره خودش را در چنگال آب اسیر می دید . هر جا نگاه می کرد . فقط آب بود . خبری از خشکی نبود.
بعد از اینکه کامل بیدار شد . دوباره به شنا کردن و جستجوی خشکی شاید هم یخ های ضخیم تر ادامه داد.
کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به اسم پشمک ، ابر آتش و شال گردن دوستان این دو برادر هستند .
گرگ هم اسمش تیز دندان است .
شروع قصه :
تیز دندان پایین درخت . داشت برای پشمک خط و نشان می کشید . اگر دستم به دست برسه .
من می دونم و تو .
پشمک بالای درخت نشسته بود . اصلا به تهدیدات تیز دندان گوش نمی داد . مشغول انجام دادن تکالیف مدرسه بود .
پایین درخت تیز دندان اگر جرات داری بیا پایین .
ولی تیز دندان نا امید شد . از آنجا رفت.
پشمک پایین درخت آمد.
با خودش فکر کرد . این چندمین باری است . تیز دندان در راه به او حمله کرده است .
ولی انگار هیچ وقت موفق نمی شد . به خانه رسید . بدون اینکه ابر باران از او سوال کند این مدت کجا بوده شروع به اعتراض کرد .
تا حالا کجا بودی ، همین الان می خواستم بیام دنبالت .
وقتی ماجرا را برای ابر باران تعریف کرد .
ابر باران هیچی نگفت . فقط رفت گوشه ای نشست .
به این فکر می کرد . حالا باید چی کار کند . این اتفاق تکرار نشود .
از فردا خودم میام ، با هم این راه را می رویم .
پشمک خودم حریف تیز دندان می شوم به راحتی .
قصه کارتونی
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به نام پشمک دوستان آنها هم ابر آتش و شال گردن نام دارند . اسم گرگ هم تیز دندان است .
در قصه قبلی تیز دندان وارد اتاق تازه ساخته شده ابر باران شد .
بدون ترس از گرگ او را چهار گوسفند او را گرفتند . حسابی کتک زدند و از خانه بیرون انداختند .
در این قصه .
ابر باران از ترس فریاد می زند . وای گرگ .
گوسفند ها از ترس جیغ می زنند .
پشمک از ترس بیهوش می شود .
ابر باران هم به گوشه اتاق می رود از ترس به خودش می لرزد .
تیز دندان آرام ، آرام به ابر باران نزدیک می شود . قصد خوردن او را دارد.
ناگهان تیز دندان نقش زمین می شود . بیهوش روی زمین می افتد .
پشمک از پشت او را می زند . تیزدندان باز هم فریب خورد .
یک گوسفند شجاع وانمود به ترسو بودن ، از ترس بیهوش شدن کرده بود .