تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

خرگوش (قصه کارتونی )

قصه کارتونی
Once upon a time
روزی روزگاری
یک خرگوش برای اینکه به دیگر خرگوش ها ثابت کند  .
ادعا کرد می تواند 3 متر بپرد .
از خرگوش ها دعوت کرد . کار او را تماشا کنند .
خرگوش ها همه منتظر بودند . تا خرگوش پرش خود را انجام دهد .
ولی وقتی خرگوش پرش خود را انجام داد .
موفق نشد . 

همه خرگوش ها با تعجب او را نگاه می کردند . خرگوش خیلی از اینکه تنوانسته بود .

عده ای از خرگوش ها به او می خندیدند .

خرگوش هم خیلی ناراحت شده بود .

خرگوش بعد از این اتفاق این را آموخت . قبل از اینکه دیگران را دعوت کند ، باید امتحان می کرد . آیا می تواند این کار را به خوبی انجام دهد . 

روباه و گربه (قصه کارتونی )

قصه کارتونی 

روباه با سرعت در حال فرار کردن بود . سگ هم به دنبال او به او می گفت : اگر جرات داری وایسا .

روباه فرار می کرد . اصلا قصد نداشت ، پشت سرش را نگاه کند . فقط می دوید .

خرس قطبی (قصه کارتونی )

قصه کارتونی

Once upon a time

خرس قطبی باید جایی پیدا می کرد ، تا بتواند آنجا استراحت کند . ولی یخ ها کم کم شروع به آب شدن کرده بودند .

خرس محبور بود . بیشتر شنا کند . به دنبال یخ های ضخیم تر بگردد . بعد از 2 ساعت شنا کردن بلاخره یک یخ محکم پیدا کرد .
خودش را به زحمت به بالای یخ رساند .
بعد از این همه شنا کردن خواب برای او خیلی لذت بخش تر از روزهای معمولی بود .
از خواب که بیدار شد . یخ شکسته شده بود . دوباره خودش را در چنگال آب اسیر می دید . هر جا نگاه می کرد . فقط آب بود . خبری از خشکی نبود.
بعد از اینکه کامل بیدار شد . دوباره به شنا کردن و جستجوی خشکی شاید هم یخ های ضخیم تر ادامه داد.

پشمک و تیز دندان (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time 

ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به اسم پشمک ، ابر آتش و شال گردن دوستان این دو برادر هستند .

گرگ هم اسمش تیز دندان است .

شروع قصه :

تیز دندان پایین درخت . داشت برای پشمک خط و نشان می کشید . اگر دستم به دست برسه .

من می دونم و تو .

پشمک بالای درخت نشسته بود . اصلا به تهدیدات تیز دندان گوش نمی داد . مشغول انجام دادن تکالیف مدرسه بود .

پایین درخت  تیز دندان اگر جرات داری بیا پایین .

ولی تیز دندان نا امید شد . از آنجا رفت.

پشمک پایین درخت آمد.

با خودش فکر کرد . این چندمین باری است . تیز دندان در راه به او حمله کرده است .

ولی انگار هیچ وقت موفق نمی شد . به خانه رسید . بدون اینکه ابر باران از او سوال کند این مدت کجا بوده شروع به اعتراض کرد .

تا حالا کجا بودی ، همین الان می خواستم بیام دنبالت .

وقتی ماجرا را برای ابر باران تعریف کرد .

ابر باران هیچی نگفت . فقط رفت گوشه ای نشست .

به این فکر می کرد . حالا باید چی کار کند . این اتفاق تکرار نشود .

از فردا خودم میام ، با هم این راه را می رویم .

پشمک خودم حریف تیز دندان می شوم به راحتی .

ترس از حمله گرگ (قصه کارتونی )

قصه کارتونی

Once upon a time

ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به نام پشمک دوستان آنها هم ابر آتش و شال گردن نام دارند . اسم گرگ هم تیز دندان است .

در قصه قبلی تیز دندان وارد اتاق تازه ساخته شده ابر باران شد .

بدون ترس از گرگ او را چهار گوسفند او را گرفتند . حسابی کتک زدند و از خانه بیرون انداختند .

در این قصه .

ابر باران از ترس فریاد می زند . وای گرگ .

گوسفند ها از ترس جیغ می زنند .

پشمک از ترس بیهوش می شود . 

ابر باران هم به گوشه اتاق می رود از ترس به خودش می لرزد .

تیز دندان آرام ، آرام به ابر باران نزدیک می شود . قصد خوردن او را دارد.

ناگهان تیز دندان نقش زمین می شود . بیهوش روی زمین می افتد .

پشمک  از پشت او را می زند . تیزدندان باز هم فریب خورد .

یک گوسفند شجاع وانمود به ترسو بودن ، از ترس بیهوش شدن کرده بود .