تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

پشمک وقتی بزرگ بشم ، یک فوتبالیست خوب می شوم (قصه کارتونی )


کارتون
Once upon a time
‎10/‎16/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به نام پشمک .
شروع قصه :
ابر باران خسته بود ، اوضاع آن طور که پیش بینی می کرد ، پیش نمی رفت . برعکس شرایط طوری بود . هیچ موقع فکرش را نمی کرد . ابر باران باید چند توانایی جدید یاد می گرفت . برای اینکه در کارش باقی بماند .
در حالی که پشمک در خانه اصلا با او همکاری نمی کرد . همیشه مشغول بازی کردن با صدای بلند بود . غیرممکن بود .
این وظایف جدید را یاد بگیرید . ولی اگر این توانایی ها را یاد نمی گرفت ، خبری از شغل نبود . وضعیت جالب نداشت . کار به جای رسید . ابر باران به این فکر می کرد . اگر شغلش را از دست بدهد . چه کار دیگری می تواند انجام دهد .
پشمک دائم در حال توپ بازی در خانه بود .
ابر باران بین اینکه برای حفظ این شغل تلاش کند . یا کلا به فکر دیگری باشد . نمی توانست تصمیم بگیرد . ابر باران در شرایط بلاتکلیفی بود .
پشمک وقتی ابر باران نگاه به وظایف جدیدش می کرد . بیشتر از قبل گیج تر می شد . در همین حال پشمک هم از او درخواست می کرد . کمی هم وقت صرف او کند .
پشمک اشاره کرد . می خوام وقتی بزرگ بشم . مثل پله باشم .
پشمک جرقه ای را در ذهن ابر باران روشن کرد .
ابر باران الان در سن بزرگسالی بود . پشمک خیلی کوچکتر بود .
ابر باران نگاهی به پشمک کرد . ای کاش من هم کودک بودم . پشمک الان دوست دارد ، مثل پله فوتبالیست خیلی خوبی شود .
ولی من هم اگر کوچک بودم ، دوست داشتم ، آدم موثر و مفیدی باشم . برای خودم ارزش بالایی قائل باشم ، بیشتر برای موقعیت هام تلاش کنم .
اگر الان یک بچه بودم ، در این موقعیت بودم ، چی کار می کردم .
رویاهای کودکانه پشمک وقتی بزرگ بشم مثل پله باشم .
ابر باران حالا بزرگ بود . خیلی از راه ها را نمی توانست باز گردد . ولی پشمک تمام راه ها به سویش باز بودند ، تمام امیدها و آرزو ها تماما مال پشمک بودند .
اگر ابر باران می توانست ، انعطاف از خودش نشان دهد . پشمک هم آینده بهتری خواهد داشت . اگر ابر باران غیر امیدوارانه کار کند ، پشمک چیزهای خوبی از او یاد نمی گیرید .
ابر باران باید عرضه از خودش نشان دهد . ولی در عمل خیلی سخت است ، ابر باران دیگر کودک نیست . او حالا با مشکلات واقعی سر و کار دارد .
ابر باران دلایل زیادی دارد . اگر من توانایی انجام این کار را داشتم . در شغل های بهتری کار می کردم .
اگر من توانایی انجام این کارها را داشتم ،5 سال قبل این چیزها را یاد می گرفتم ، شاید 10 سال قبل .
من آدم باهوشی نیستم .
من عرضه ندارم ،
آقای ..... آدم با عرضه ای است ، او می تواند ، من نمی توانم .
این کار کمر آدم خرد می کند . دیگر حوصله نشستن روی میز را ندارم .
واقعا در یک لحظه نمی توانم این حد تمرکز کنم .
من به هیچ وجه نمی توانم ،
گاهی این فکر ها 10 بار شاید، خیلی با سرعت به ابر باران حمله می کنند .
ابر باران با وجود اینکه نکته را می فهمد . اول باید توانایی روحی انجام کار را قبل از اینکه توانایی انجام کار را پیدا کند .
برای خودش به وجود آورد ، ولی باز هم بعد از گذشت سال ها و مدتها تصمیم نگرفته است .
این کار را انجام دهد .
توانایی انجام فرضی کار قبل از توانایی انجام عملی کار حتی اگر کار غیر ممکن باشد .
توانایی انجام کار غیرممکن قبل از انجام آن .
ولی حیف ابر باران آدم عاقلی است ، هیچ موقع این کارها غیر عاقلانه را انجام نمی دهد .
پشمک ناگهان این حرف را می زند . پله شوت و گل .
ابر باران مانده است ، صفحات 200 صفحه ای که هیچ چیز از آن نمی داند .
شاید اصلا خیلی دیر شده ، اگر یک هفته پیش شروع می کرد بهتر بود . 

خواب پشمک (قصه کارتونی )

قصه کارتونی
Once upon a time
‎10/‎15/‎2015
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادری به نام پشمک دارد ، دوستان شال گردن و ابر آتش هستند .
شروع قصه :
پشمک خواب بود . در خواب می  دید ، برادرش ابر باران . در حال فرار است . از دست تیز دندان او را تعقیب می کند .
ولی وقتی تیز دندان او را می گیرید . اتفاق عجیبی می افتد . ابر باران تبدیل به یک ابر سفید بزرگ می شود . ابر بالا می رود . بعد عصبانی می شود .
با یک رعد و برق حساب تیز دندان را می رسد.
تیز دندان که دچار برق گرفتگی می شود .

آیا پشمک به تنهای این خانه مقوایی را ساخته (قصه کارتونی )

کارتون
once upon a time
‎10/‎14/‎2015
گوسفندی به اسم ابر باران  ، به همراه برادرش زندگی می کرد ، دوستان آنها به اسم های شال گردن و ابر آتش بودند .
گرگی هم دشمن آنها بود ، اسم این گرگ تیز دندان بود .
شروع قصه :
پشمک این بار نقشه جدیدی به سر داشت . قصد داشت . برادرش را غافلگیر کند .
ابر باران از پشمک دائم می خواست . چند کاردستی درست کند .
ولی همیشه برای این کار علاقه ای از خود نشان نمی داد .
پشمک به کمک ابر آتش یک خانه مقوایی زیبا ساخت ، تا جای که می توانست . خودش این کار را انجام داد ، بقیه قسمت ها را از ابر آتش کمک می گرفت .
خانه مقوایی قشنگی ساخته بود . ولی به خاطر این خیلی خوب شده بود . چون ابر آتش به او کمک کرده بود .
وقتی خانه مقوایی به برادرش نشان داد . ابر آتش این سوال را از او پرسید ؟ به تنهایی این کار را انجام دادی یا کسی به تو کمک کرد ؟
پشمک خیلی سعی کرد ، دروغ بگوید . ولی راستش را گفت .
ابر باران خیلی از کار پشمک غافلگیر شده بود . چون خیلی حرفه ای روی این خانه مقوایی کار شده بود .

پشمک و شیردل ها (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
گوسفندی به اسم پشمک برادر بزرگتری دارد به اسم ابر باران که از او حمایت می کند . دوستان آنها شال گردن و ابر آتش هستند .
گرگی هم در این نزدیکی زندگی می کند به اسم تیز دندان  .
پشمک وقتی از مدرسه به خانه می آمد .
یک گربه سفید بزرگ در حالی که چشمان خیلی بزرگی داشت را دید . گربه سفید بزرگ با پشمک دوست شد . با هم کمی بازی کردند . پشمک به گربه سفید بزرگ پیشنهاد کرد . به خانه ما بیا برادرم حتما از دیدن شما خوشحال می شود .
وقتی پشمک به همراه گربه وارد خانه شدند .
شال گردن و ابر آتش و ابر باران با دیدن گربه سفید همه از ترس رنگ صورتشان پرید .
هرکدام به جای پناه گرفتند . ابر باران رفت روی میز ناهار خوری ، ابر آتش رفت زیر میز ناهار خوری ، شال گردن رفت پشت میز ناهار خوری .
پشمک در حال که از قضیه بی خبر بود .
از برادرش پرسید : چه اتفاقی افتاده است .
ابر باران : هیچ می دونی ، چه کسی رو آوردی اینجا .
پشمک : یک گربه سفید .
ابر باران : این یک بچه شیر سفید است .
پشمک : به قول خودت یک بچه شیر است ، پس شیر دل ها از میز ناهار خوری فاصله بگیرید . به مهمان من سلام کنید .

تقلید صدای شیر (قصه کارتونی )

کارتون
2015/10/12
Once upon a time
گوسفندی به اسم ابر باران ، برادرش به اسم پشمک ، دوستان آنها به اسم شال گردن و ابر آتش ،
اسم گرگ هم تیز دندان است .
ابر باران در حیاط مشغول شستن دوچرخه است . پشمک برادرش هم به او کمک می کند . ولی متاسفانه وقتی کنترل شیر آب به دست پشمک می رسد .
ابر باران سریع شیر آب را می بندد . صدای گریه پشمک از سر کوچه هم شنیده می شود . ابر باران گوشش بدهکار این گریه ها نیست . فقط این را می داند . پشمک اگر عادت به این کار کند .
تا مدتها این کار را انجام می دهد .
برای اینکه پشمک راضی کند . به او قول می دهد . فردا او را به رودخانه ببرد .
پشمک دست از گریه کردن بر می دارد .
به رودخانه می روند . قسمت کم عمق پشمک شروع به آب بازی می کند .
ناگهان تیز دندان هم کنار آن ها نشسته است . پشمک نگاهی به تیز دندان می کند . نگاهی به برادرش .
ابر باران دست پشمک را می گیرد . ناگهان شروع به دویدن می کنند .
تیز دندان هم پشت سر آنها می دود . درختی در آن نزدیکی است ، از آن بالا می روند .
پشمک و تیز دندان از پایین نگاه می کنند . تیز دندان پایین درخت منتظر می ماند .
پشمک نگاهی به ابر باران می کند . این سوال در ذهنش است . حالا چی کار کنیم . هوا که کمی تاریک می شود .
ابر باران شروع به تقلید صدایی شیر می کند .
تیز دندان پایین درخت ، یک لحظه  می ترسد . اطراف را نگاه می کند .
باز هم صدایی شیر می آید .  تیز دندان از آنجا به سرعت فرار می کند . ابر باران و پشمک آرام ، آرام از درخت پایین می آیند . به سمت خانه خود می روند .