تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

سوالات پشمک از ابر باران (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
ابر باران قسمت 5
ابر باران اسم ، یک گوسفند است ، برادر کوچکترش پشمک است ، اسم دوست ابر باران پشمک است ، دشمنی دارد به اسم تیز دندان که یک گرگ است .
برخلاف چیزی فکرش می کرد . اصلا بدست آوردن ، یک فنجان چای آسان نبود .
ابر باران می خواست ، یک لیوان چای برای خودش بریزد . .ولی همیشه عادت داشت . چای را حاضر و آماده در رستواران بخرد .پس رفت . از دوستش شال گردن سوال کرد . برای درست کردن چای چه چیزی های نیاز دارد .
شا گردن او را راهنمایی کرد . برای درست کردن چای باید یک سماور داشته باشی . البته با وسائل دیگری هم می شود . چای درست کنی .
پشمک همان جا بود . سریع از شال گرد پرسید ، سماور چیه ؟
شال گردن هم توضیح داد ، وسیله ای است . آب را در درون سماور می ریزند . بعد سماور آب را گرم می کند .آب جوش وقتی به جوش آمد زیر سماور را کم می کنیم ، بعد آب را درون قوری می ریزیم ، بعد کمی چای درون قوری ، قوری را روی سماور می گذاری بعد چند دقیقه صبر می کنی . بعد چای دم می کشد .
بعد هم چای می ریزی .
بعد از این سوال ، پشمک پرسید . قوری چیه ؟ چای چیه ؟ آب جوش چیه ؟ چرا وقتی آب جوش می آید ، زیر سماور را کم می کنیم ؟
شال گردن با زیرکی جواب سوال ها را به ابر باران پاس داد .
ابر باران هم جواب سوال های پشمک را می داد . ولی سوالات او بیشتر و بیشتر می شد .
تا اینکه پشمک خسته شد . خوابش برد .

ابر باران و فیل (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، اسم برادر کوچک او پشمک ، اسم دوستش شال گردن ، اسم دشمن هم تیز دندان که یک گرگ است .
پشمک به سراغ ابر باران می آمد . از او درخواست می کرد . او را به دیدن فیل ببرد .
یک گروه نمایش به شهر آنها آمده بود . در این گروه یک فیل بود . فیل با خرطومش کارهای جالبی انجام می داد ، همه را سرگرم می کرد .
ابر باران تصمیم گرفت . به همراه پشمک و شال گردن دوست صمیمی اش به دیدن فیل بروند .
نوبت فیل که شد . ابر باران و بقیه خیلی تعجب کردند . فیل آنقدر سنگین بود . که وقتی راه می رفت . زمین به لرزه می آمد . گوشهای خیلی بزرگی دارد . از همه عجیب تر خرطوم او بود .
تقریبا همه کار می کرد . حتی به کمک خرطومش آب می خورد .
ناگهان از بین تماشاچی ها تیز دندان وارد صحنه شد . قصد داشت فیل را شکار کند . ولی تا چند متری فیل نزدیک شد . ولی همان جا خشکش زد .
بزرگتر از آن بود . یک گرگ به تنهایی بتواند . آن را شکار کند .
پس از آن محل سریع دور شد .
شال گردن نگاهی به ابر باران کرد .
تماشاچی ها فکر کردند . این قسمت هم جزء نمایش است .
شال گردن و ابر باران ، پشمک بعد از نمایش با احتیاط به خانه رفتند . امکان داشت . تیز دندان در آن حوالی باشد . خوشبختانه آن روز دیگر خبری از تیز دندان نبود .

پشمک فوتبال (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
پشمک اسم یک گوسفند است، اسم برادر کوچکتر او پشمک است ، اسم دوست او شال گردن است . اسم دشمن آنها گرگی به اسم تیز دندان است .
ابر باران خیلی دوست داشت . یک متفاوت را با بقیه روز ها شروع کند . پس یک روز را مشخص کرد . به خاطر اینکه یک تغییر در زندگی خود ایجاد کند .
سعی کرد . بعضی از چیزها را برای خودش تغییر دهد . ابر باران در این فکر ها بود .پشمک به او نزدیک شد .از او پرسید . امروز وقت خالی داری ؟
ابر باران جواب داد : نه .
پشمک : چه خوب پس بیا با من فوتبال بازی کن .
اولین تغییر را می خواست ، آغاز کند . آن هم جواب نه گفتن به برادرش بود . ابر باران خواست از خانه بیرون برود . ولی چند قدمی پشمک بیرون هم به دنبالش آمد .
شال گردن از راه رسید .
بعد از ابر باران پرسید . ابر باران به شال گردن ماجرا را گفت .
شال گردن حالا یک 5 دقیقه فوتبال باری  می کنیم .
بعد از این که با پشمک فوتبال بازی کردند . تیز دندان از راه می رسد . همه می خواهند فرار کنند . انگار راه فراری نیست. تیز دندان ناگهان متوجه توپ فوتبال می شود .
تیز دندان این بار به فکر شکار این گوسفند ها نیست . فقط می خواهد او هم بازی کند .
بعد از اینکه با تیز دندان هم فوتبال بازی می کنند . آخر بازی اوضاع مثل قبل می شود .تیز دندان به دنبال پشمک می افتد .
ابر باران از پشت یک تکل ناجوانمردانه روی پای تیز دندان می رود . تیز دندان نقش زمین می شود . همه فرار می کنند .
تیز دندان نقش زمین شده است . با خود می اندایشد . چرا نمی توانم ، یکی از این گوسفندها را شکار کنم .

آخر هفته ابر باران و برادرش (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
ابر باران گوسفندی بود ، برداری داشت به اسم پشمک . گرگ هم اسمش تیز دندان بود .
ابر باران روز خودش را برای استراحت روز جمعه آماده می کرد . قصد داشت این روز را فقط پای تلویزیون برنامه نگاه کند . اما پشمک همه چیز را خراب کرد .
پشمک برای بازی به کوچه رفت . موقعه بازی کردن یک توپ به پنجره خورد . شیشه پنجره شکست .
ابر باران نگاهی کرد . این بار حتی عصبانی هم نشد . این چیزها عادی بود . شیطنت های پشمک بار اولش نبود .
هوا کمی سرد بود . پس باید ابر باران به مغازه شیشه بری می رفت . متر را به همراه پشمک پیدا کردند . اندازه ها را یادداشت کرد . ابر باران و پشمک همراه هم رفتند . از شیشه بری شیشه بخرند .
وقتی در مغازه شیشه برای بودند . پشمک پیشنهاد کرد به جای شیشه آینه بگیرند . ولی پشمک گوشش بدهکار نبود .شیشه ای گرفتند ، تقریبا حالت آینه ای داشت .
پشمک و ابر باران در حالی که شیشه را دو نفری گرفته بودند .
چند متری از مغازه بیرون نیامدند . پشمک سمت خودش را به طور ناگهانی رها کرد . ولی با عکس العمل سریع ابر باران شیشه نشکست . ابر باران نتیجه گرفت کار اشتباهی کرده است .
شیشه خطرناکی را به دست پشمک داده است . هر لحظه ممکن است . این شیشه را بشکند .
ابر باران درحالی که یک چشمش به پشمک بود . شیشه را هم یک نفری در دست داشت . به خانه برگشتند . بلاخره ابر باران شیشه را روی پنجره قرار داد . خرده شیشه ها را هم به دقت جمع کرد .
به خودش که آمد . خبری از پشمک نبود . دوباره پشمک برای بازی بیرون رفته بود . کم کم غروب شده بود. ابر باران تمام کوچه و محله را گشت . ناگهان پشمک را در حال فرار کردن دید .
تیز دندان قصد شکار پشمک را داشت . ابر باران با دیدن تیز دندان تعجب کرد . صدا زد تیز دندان ، تیز دندان کجا ؟
تیز دندان جواب داد ، می خواهم برادرت را شکار کنم . شکار راحتری است .
پشمک از یک درخت بالا رفت .
تیز دندان پایین درخت بود . او هم تلاش می کرد . از درخت بالا رود .
ابر باران هم پشت سر آنها در حال حرکت بود . وقتی تیز دندان از شکار پشمک نا امید شد . به دنبال ابر باران افتاد .
حالا این ابر باران بود که فرار می کرد .
ابر باران در یک کوچه بم بست گیر افتاد .
تیز دندان : بلاخره گیرت انداختم .
ناگهان یکی از در ها خانه ها باز شد .
یک گوسفند دیگر به اسم شال گردن بود . شال گردن شوکر را از جیبش در آورد . یک شوک ناگهانی به تیز دندان زد . تیز دندان نقش زمین شد .
ابر باران و شال گردن تیز دندان را سوار بر برانکارد کردند . در حالی که یک سر برانکارد را شال گردن گرفته بود ، سر دیگر آن را ابر باران او را از شهر بیرون بردند .
ابر باران و شال گردن به شهر برگشتند .
ابر باران وقتی به خانه رسید ، پشمک را دید پشمک قول داد بعد از این حرفهای برادرش می زند ، گوش دهد .

آموزش نامه رسانی ، کبوتر (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
روزی ، روزگاری
کبوتر برای چند روزی از شهر خودش باید به جای دیگر می رفت . کبوتر اصلا قصد نداشت ، زیاد در شهر جدید بماند . ولی وقتی به شهر جدید رفت . تمام برآورد هایش غلط از آب در آمده بود .
این کار خیلی بیشتر از 2 یا 3 روز طول می کشید . لا اقل 2 هفته ای این کار طول می کشید . کبوتر متخصص در نامه رسانی بود . باید به کبوترهای نامه رسان جوان و بی تجربه درس نامه رسانی می داد .
کبوتر هر روز صبح باید بیدار می شد . با حدود 15 کبوتر جوان را آموزش می داد . در حالی که روحیه خیلی جدی در کار داشت . قصد داشت زودتر از موعد کبوتر ها را آموزش دهد .انگار کبوتر ها جوان هیج علاقه از نظر او به این کار نداشتند .
کبوتر با جدیت سر کلاس تئوری آموزش ها را به آنها می داد . ولی کلاس تئوری عده ای کبوتر ها چرت می زدند . پس تصمیم گرفت . به جای کلاس تئوری چند نامه رسانی فرضی برای چندین آدرس آماده کند .
کبوتر تصمیم گرفت . آنها را به سه تیم 5 نفره تقسیم کرد . هر تیم زود تر نامه ها می رساند . امتیاز بیشتری کسب می کرد .
اینطوری وضعیت فرق کرد . کبوتر ها با هم رقابت می کردند . چه تیمی اول می شود . همه چیز خیلی بهتر شده بود . عده ای که سر کلاس چرت می زدند . هم با جنب جوش پرواز می کردند . تا زودتر نامه ها را برسانند به مقصد . اوضاع خیلی بهتر از قبل شده بود . ولی آخر مسابقه خیلی بیش از حد رقابتی شد .
به طوری که 2 کبوتر از تیم های اول و دوم به حدی به تند پرواز کردند . فردایی آن روز هیچ انرژی برای شرکت در مسابقه نداشتند .
ولی معلم همان کبوتر خودش فکر می کرد . این کار خیلی زود فقط 2 یا 3 روز طول بکشد . ولی خیلی بیشتر طول کشید . آخر آموزش وقتی اجازه نامه رسانی به این کبوتر ها می دادند .
این موضوع را به آنها گفت : چیزهای در کار نامه رسانی با آن مواجه خواهید شد ، من به شما آموزش نداده ام . شما بیش از همه باید روی این موضوع کار کنید . با مشکلاتی جدید مواجه خواهید شود . سعی کنید . از روشهای جدید برای حل آنها استفاده کنید .
گاهی این موضوع می تواند ، به شما کمک کند ، از چنگ یک عقاب یا شاهین فرار کنید . کبوتر نامه رسان باید از فکرش استفاده کند . این دوره آموزشی تمام شد. ولی آموزش بزرگتر در حین کار است .
جای که آموزگاری نیست ، تا از آن سوال بپرسی . خودت باید مشکلات راه حل داشته باشی.