تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی
تجربه های شخصی

تجربه های شخصی

خودشناسی

گربه سیاه کوچه

روزی روزگاری 3 تا گربه در کوجه ما زندگی می کردند ، که یکی خیلی قوی تر از بقیه بود ، به هیچ کدام از 2 گربه دیگر اجازه وارد شدن ، به کوچه را نمی داد ،

از لحاظ قدرت با یک میو گفتن ، و چند ، پنجه محکم که بر سر گربه های دیگر آن دو گربه از دست او فرار می کردند ،

تا روزهای بعدی هیچ گربه ای ، جرات . قدم گذاشتن به این کوچه را نداشت ،

تا این دو گربه لاغر تر با هم متحد شدند ، گربه لاغر قهوه ای رنگ بود ، گربه لاغر دیگر سفید و سیاه بود .

گربه قهوه ای گفت : هیچ غذایی برای ما نمی گذارد ، گربه سفید سیاه گفت : تمام گنجشک های کوچه را خودش شکار می کند .

گربه قویتر تمام سیاه بود .

گربه قهوه ای گفت : راهی پیدا کن ، تا گربه سیاه زور گو را از این محل بیرون کنیم ،

گربه سیاه و سفید : گفت دو نفری که به او حمله کنیم ، حریف او می شویم ،

گربه قهوه ای گفت : ولی خیلی قویتر از این حرف هاست ، هر پنجه ای که گربه سیاه می اندازد ، یک گربه معمولی را نقش زمین می کند .

فقط تنها راهش سگی است ، که در پارک پرسه می زند ،

گربه سیاه و سفید : چی یعنی ، سگ رو باید بیاد به این کوچه ولی چطوری ،

گربه قهوه ای باید : ما این خطر رو کنیم ، باید یک پنجه به آن سگ بزنیم ، با تمام سرعت به این کوچه بیایی .

گربه سیاه سفید : ولی اگر گیر بیفتیم ، کارمون تموم ،

گربه قهوه ای : تو با پنجه اون رو بزن ، بعد فرار می کنی ،

بعد سر پارک از پشت سگ رو می زنم ، هر موقع خواست ، یکی از مار بگیرید ، باید هواسش رو پرت  ،کنیم ، تا به کوچه گربه سیاه برسیم ،

از آنجا به بعد سگ می دونه گربه سیاه .

نقشه اجرا شد ، فردای آن روز گربه سیاه و سفید پنجه ای به سگ زد ، پا به فرار گذاشت ، ولی هر بار سگ به گربه سیاه سفید ، میرسید ، گربه قهوه ای ، با پنجه به کمک می آمد ، چند بار جای خود را عوض کردند ،

تا به کوچه گربه سیاه رسیدند ،

گربه سیاه که غافلگیر شد ،

توسط سگ به صورتی اشتباهی مورد چند پنجه محکم و چند گاز محلک شد ، بعد از آن اتفاق هیچ کس گربه سیاه قوی جسه را ندیده ، ولی کوجه تبدیل شد ،

به قلمرو دو گربه سیاه و سفید ، گربه قهوه ای .