امشب احساس خشم زیادی در سر دارم ، نمی دونم چرا ؟
ولی هر کاری هم می کنم ، این خشم بی دلیل مسخره دست از سرم بر نمی دارد ، خشم
سه کلمه است .
خ ش م
ولی هر چیزی است ، چیز خوبی نیست ،
خشونت ، باید یک تابلو ایست ، بزرگ داشته باشه .
ولی ولی ولی ولی ولی ولی
به این دلیل ، به آن دلیل هزارتا حرف بی سرو ته ، نباید خشونت بیش از 30 ثانیه طول بکشد .
باید کاری رو انجام بدهم ،ولی زیر بار خشونت خودم ، له شدم.
نه خشونت کسی ، احساس می کنم ،
یک سم کثیف در خونم جریان دارد ، خوش بحال تمام لحظاتی که ریلکس بودم .
در خشونت تصمیم گرفتن کار فوق العاده اشتباهی است ، اگر صبرم رو زیاد نکنم ، آینده خوبی در انتظارم نیست .
فقط خدا می تواند ، من رو هدایت کند .
یک درس داشتیم ، در دینی حضرت موسی بود ، اگر اشتباه نکنم ، اگر اشتباه اشاره کردم من رو ببخشید .
از خدا خواست ، «شرح صدر » خواست تا قوم خودش را تحمل کند . حالا خدایا من هم واقعا نیاز به این شرح صدر دارم .
صبرم رو زیاد تر کن .
امروز دوباره مجبور شدم ، به خاطر گرد و غبار اتاقم را تمیز کنم .کار خیلی سختی بود . حدود 1 ساعت کار خسته کننده . تمام میز کامپیوتر با تمام تشکیلاتی که روی آن بود . نه اجزای کامپیوتر خرده ریز ها را بگذاری یک طرف، بعد شروع کنی گردگیری .
به نظر من وقتی یک هفته دیگر گرد و غبار همه چیز را می گیرید .
البته زمان سربازی نزدیک های یک شهری بودم . 2 ساعت که بیرون بودیم . بعد بر می گشتی . داخل یک نفر به من گفت : پیر شدی . جلوی آینه وقتی خودم را نگاه کردم . ظرف این 2 ساعت تمام سر و صورتم را خاک به طوری تمام سرم سفید شده بود .
دلم به حال شهرهای می سوزد . الان اوضاع خوبی از لحاظ آب و هوایی ندارند .
خوب الان همه چیز تقریبا اوضاع بهتری از لحاظ ظاهری پیدا کرده است . ولی آیا لازم است . به نظر من اوضاع درهم و برهم . خیلی با حال تر است .
خیلی با نظر خودم موافق نیستم . ولی مثل بعضی از مواقع وقتی همه چیز در هم و برهم است . جای خیلی از چیزها را بلد هستم . ولی وقتی اوضاع روی نظم باشد .
خیلی از وسایل سر جای خودشان می روند . به خاطر همین باید کمی وقت صرف کنی تا آن وسیله را بیاوری .
بعضی از مواقع وقتی یک کار یا وسیله جلوی چشمم است . بیشتر آن کار را انجام می دهم . وقتی آن کتاب به جای خودش می رود .
اصلا به یاد آن کتاب نمی افتم ، یا آن کار .
بعضی مواقع ای در مورد من درهم و برهم بودن بهتر است . الان که دارم اتاقم را نگاه می کنم . انگار همه چیز درهم و برهم است .
کتاب های که کف اتاق هستند . ولی انگار دیدنشان برای من عادی شاده اند .
عحب حادثه غم انگیزی ولی خود من هم الان متوجه شدم ، دیگر نسبت به راه کار در هم و برهم بودن ، واکسینه شده ام . انگار کتاب های را که باید هر از چند گاهی نگاهی به آنها بی اندازم ، را فراموش کرده ام .
عجب نکته با حالی .
کجای این قضیه با حال بود ، تاسف بار ، غم انگیز بود .
انگار یک میلیون کار ناقص دارم ، امیدوارم ، قبل از اینکه عمرم تمام شود ، حداقل نه زیاد 5 یا 8 تای از این کار ها را انجام دهم .
الان خیلی دیر شده ، صدای اذان رو دارم می شنوم ، ولی خوب امروز اینجوری شد . خیلی دیر کارهای که خیلی قبل تر باید انجام می دادم .
الان باید انجام بدهم . در اوج خستگی درست عمل کردن ، کمی سخت تر می شود . اشتباهات هم بیشتر می شوند .
ای کاش خیلی بهتر و سریع تر می توانستم ، کارهای بیشتری انجام بدهم .
انگار اشتهای کار بیشتر انجام دادن ؟
سیری ناپذیر در آدم ها ،
البته از این حس هم می شود به صورت خوب استفاده کرد . در صورتی که سعی کنی از این به سود خود استفاده کنیم ، نه به ضرر خودمون .
چقدر دوست داشتم می توانستم .
همه چیز را به اول بر می گرداندم ، ای کاش نه خیلی قبل تر ولی اگر می شد .
به همین امروز صبح بر می گشتم ، مسلما کارهای انجام می دادم ، از امروز خودم استفاده بیشتری انجام می دادم ، سعی می کردم اشتباهاتی را که امروز انجام دادم را انجام نمی دادم .
ای کاش می شد .
بعضی ها روحیه قوی دارند ، اصلا به گذشته مراجعه نمی کنند . آینده را می بینند .
خیلی خوب است ، از این که به گذشته فکر کنی .
با این که روز معمولی داشتم ، اشتباهی نداشتم، احساس کنم ، اشتباه بزرگی انجام داده ام .
ولی اگر به امروز صبح بر می گشتم ،
بیشتر از همه چه کاری را از همه سعی می کردم ، بهتر و بیشتر انجام دهم ؟
سعی می کردم ،از زندگی لذت ببرم ، زندگی هر لحظه اش تکرار نشدنی است .می خواستم بیشتر از قبل از کارهای که انجام می دهم . لذت ببرم . با اینکه یکنواخت و حوصله سر بر باشند .
کمتر گله و شکایت می کردم ، کاری می کردم ، اقداماتی من رو در جهتی پیش ببرند . به چیزهای که دوست دارم ، دست پیدا کنم .
یک سری از این کارهای که همه آدمها اگر به عقب برگردند ، احساس می کنند . باید این کارها را بیشتر و بهتر انجام دهند .
از الان فرض کنم .
زندگی یک فرصت دوباره به من داده شده تا این که یاد بگیریم . چطوری از نعمتهای که به من داده شده ، بهترین استفاده را ببرم . بهترین کارهای که می توانم را انجام دهم .
سعی کنم . از کل توانم را به کار ببرم ، سعی کن . در این مورد دست و دل باز باشی . مثل آدم های بخشنده . در حق خودت بیشترین چیزی رو که می توانی به خودت ببخش .
شاید بیشترین چیز این باشه .
از این به بعد سعی می کنم ، یک آدم خوشحال باشم ، هر اتفاقی هم که بی افتد . من باز سعی می کنم . تسلیم احساس غم و احساس ناتوانی نشوم .
باید سعی کنم ، از این به بعد از تمام توانم ، استفاده کنم . در تمام لحظات زندگی ام ، این رو به یاد داشته باشم . زندگی این لحظات تک آن منحصر به فرد است .
با دست و دل بازی از حداکثر استعدادها و توانایی های که دارم ، از همه مهمتر این است ، واقعا این موضوع رو درک کنم .
به جای این که کاری کنم، به دنبال دلیلی می گردم ،
چرا هیچ کاری انجام نمی دهم . باید از یک سری قوائد و قوانین را درست انجام دهم ، آن نتیجه ای را که دوست دارم ، بگیریم .
ولی بعضی از مواقع از هیچ کدام ، از قوانین خودم برای خودم گداشته ام را به درستی انجام نمی دهم .
این تخلفات کوچک باعث می شود .
حدود 10 سال دیگر هم اگر زمان داشته باشم ، در این نقطه باقی بمانم .
چرا وقتی من بی خیال خودم می شوم . انگار تمام شرایط به جای اینکه بهتر بشود ، بدتر پیش می رود .
ولی من فقط باید کنترل خودم را روی مسائلی که می توانم روی آنها کنترل داشته باشم ، بیشتر کنم . نه روی چیزهای که روی آنها هیچ کنترلی ندارم .
باید بیشتر از قبل کار کنم . روز به روز کمتر و کمتر کار می کنم .
خدایا دیگر از این اوضاعی که برای خودم درست کرده ام ، شدیدا ناراحت هستم . من معتقد هستم . اگر وقت بیکاری زیادی داشته باشم .
مدیریت خیلی سخت تر از مواقعی است . وقت کمی برای کارها دارم . تقریبا این بیکاری فشار بیشتری روی خودم احساس می کنم .
یک ماه پیش خیلی بهتر اوضاع را کنترل می کردم . ولی انگار الان به شرایط و موقعیت ها را خیلی راحتر از دست می دهم .
الان باید روی 6 پروژه کار می کردم ، ولی الان دارم روی 3 پروژه کار می کنم .
پروژه این که بیشتر از قبل کار کنی ، یک حس خوب به آدم می دهد .
انگار قدرت این رو داشته باشی ، بیشتر کار کنی . ولی خودت را محدود کنی این محدودیت این که منتظر باشی ، بیهوده و بدون علت منتظر باشی ، باعث می شود .
خوب بری سراغ مسخره بازی های که قبلا انجام می دادی .
من در رویاهام می دیدم ، الان وقت سر خاروندن هم نداشته باشم ، ولی الان اوقات بیکاری است ، که از سر و کول من بالا می رود .
آدم در اوقات بیکاری فکر و خیال بیشتر به سراغ او می آید .
ولی شاید دچار یک سوء تفاهم باشم ،باید منتظر باشم ، حتما یک نشانه موفقیت لازم دارم ، به من الهام شود ، الان وقتشه، باید الان شروع کنی .
از امروز به بعد بدون نشانه یا انتظار کافی است .
موقع عمل کردن همین الان است ، نه فردا ، نه پس فردا ، نه 10 سال دیگر ، نه وقتی که پشیمان بشوی از کارهای که کردی .
دیروز وقتی داشتم ، روی پروژه سوم کار می کردم ، به این فکر می کردم ، خدایا کی می شود ، این کار هم تمام شود ، بروم سراغ کار و بارم .
وقتی تمام شد ، فقط وقت تلف کردم همین .