کارتون
Once upon a time
گربه از تعقیب موش خسته شد . موش تند تر از همیشه می دوید . گربه باید موش را شکار می کرد . صاحب گربه به او اخطار داده بود . اگر دوباره موش را در حیاط خانه ببیند .
او را بیرون می اندازد . گربه تازه ای به جای او می آورد .
ولی این بار هم هر قدر تلاش کرد . به موش نرسید . موش از تمام مخفی گاه ها با خبر بود .
پس به راحتی از دست گربه فرار می کرد .
صاحب گربه امروز وقتی موش را دوباره دید .
گربه را از خانه بیرون کرد . گربه ای دیگر آورد تا موش را شکار کند .
گربه تا مدتها در کوچه و خیابان ها سرگردان بود . تا این که بعد از چند روز موشی را که به دنبال او بود . در کوچه ملاقات کرد .
از موش پرسید ، چی شد . چرا اینجا هستی ؟
موش : از وقتی تو رفتی گربه تازه وارد ، سریع تر از تو بود. من هم قبل از اینکه شکار شوم . تصمیم گرفتم . از آن خانه فرار کنم .
خیلی روزهای خوبی در آنجا داشتم .
گربه و موش تصمیم گرفتند . به کمک هم جای را برای زندگی پیدا کنند .
یک کلبه بیرون از شهر خالی بود .تقریبا مثل خرابه ها بود .
گربه و موش یک اتاق از این کلبه را تعمیر کردند . بعد با هم به دنبال غذا می گشتند . این دو دشمن قدیمی در کنار هم می توانستند ، راحتر زندگی کنند .
کارتون
Once upon a time
سنجاب شروع به جیغ زدن کرد ، نمی شه > نمی شه > نمی شه > نمی شه >
کارتون
Once upon a time
نهنگ شروع به چند نفس عمیق کشید ، بعد آماده شد . تا به عمق آب برود . ناگهان چیزی میبیند به چشمش عجیب می آید .
نهنگی دیگر این نهنگ اصلا هیچ صدایی نمی دهد . حتی نفس هم نمی کشد . بعد از خوب دقت کردن نهنگ متوجه می شود . این چیز عجیب ساخته دست بشر است .
یک زیر دریایی است .
زیر دریایی هم به عمق آب می رود ، مثل یک نهنگ ، بعد از کمی دقت به زیر دریایی راه خود را در پیش می گیرید .
ولی تا حدودی فکر نهنگ را به خود مشغول کرده است .
این دیگر چطور نهنگی بود .
اصلا باله های خود را تکان نمی داد .
انگار از آهن ساخته شده بود .