| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
کارتون
Once upon a time
خسارت آقای قورباغه رو چه کسی باید بدهد ، قورباغه مدتها بود .
یک اسکله قایق سواری برای قورباغه های دیگر تهیه کرده بود . تمام سرمایه خودش را صرف این پروژه کرده بود . پروژه با یک باد شدید تمام قایق ها را به صخره ها کوبیده بود .
پس چه کسی باید به غیر از خود آقای قورباغه دوباره قایق ها را دوباره می ساخت و تعمیر می کرد .
ولی این بحران ، شدید تر از اینها بود .
مردم این منطقه هم خسارت زیادی دیده بودند ، طوری که کسی تا مدتها دیگر برای قایق سواری در این منطقه نمی آمد .
به خاطر همین ، آقای قورباغه باید کار دیگری انجام می داد .
از چوب قایق های شکسته خودش چند ، اتاقک چوبی ساخت . اتاقک ها چوبی را یا کرایه می داد ، یا آنها را می فروخت .
قصه کارتونی
Once upon a time
موشی قالب پنیری پیدا کرد ، از این که این قالب پنیر رو پیدا کرده بود . خیلی خوشحال بود .
شب که شد موشهای دیگر رو که دوستانش بودند ، به خانه خودش دعوت کرد موشها دور هم جمع شدند . با هم پنیر خوردند.
خوشحال بودند . ولی قالب پنیر که تمام شد . بعد از 1 ساعت دوستان موش رفتند ، او رو تنها گذاشتند .
موش آن شب خیلی خوشحال بود .
بعد از این ماجرا بیشتر تلاش می کرد . تا قالب پنیری پیدا کند .
ولی ناگهان متوجه شد . دوستان او نه یک قالب پنیر بلکه 10 قالب پنیر پیدا کرده اند .
موش تعجب کرد . دید این موش ها وقتی پنیر پیدا می کنند ، بدون آنکه کسی را خبر دار کنند .
خودشان پنیر را به منزل می برند ، آن را انبار می کنند .
موش می خواست به آنها اعتراض کند . ولی راه خودش را گرفت .
از آن روز به بعد اگر قالب پنیری پیدا کرد ، آن دوستان خود را دعوت نکرد .
Once upon a time
کارتون
کلاغ ها دو سه نفری یک کلاغ بخت برگشته رو کتک زدند .
ولی به خاطر چی چون این کلاغ قبول نمی کرد ، در تیم آنها بازی کند . این کلاغ یک فوتبالسیت خیلی خوب می خواست . در تیم حریف بازی کند .
کلاغ ها هم از این موضوع خبر دار شدند ، به زور متوسل شدند .
کلاغ بد شانس کتک زیادی از این کلاغ ها خورد .
ولی با خودش فکر کرد ، روز مسابقه جبران می کند .
بازی شروع شد . کلاغ با این که کتک مفصلی از اعضای تیم مقابل خورده بود .
ولی فقط بازی فوتبال را جوانمردانه ادامه می داد ، در همین بازی جوانمردانه تمام تلاش خود را کرد . 3 گل به تیم مزدور ها زد .
کتک های که خورده بود .
هیچ ترسی از اعضای تیم مقابل نداشت .
کارتون
Once upon a time
روزی لاشخوری در آسمان پرواز می کرد ،
همان کرکس سخت گرسنه بود . همه جا را نگاه می کرد ، به امید اینکه یکی از حیوانات جنگل بمیرید . تا او یک شکم سیر غذا بخورد .
کرکس دید یک آهو و مریض است . آهو سخت مریض بود . به راه خود ادامه می داد ، به امید اینکه مریضی او خوب شود .
کرکس نزدیکی آهو فرود آمد . از او درخواست کرد . زحمت نکش .
اگر هم زنده بمانی .غذایی شیر جنگل می شوی . این همه تلاش می کنی برای چی؟
مریضی تو امکان ندارد که خوب شود .
ولی آهو از اینکه یک کرکس نزدیک او بود .از طرفی بیماری او هم خیلی او را اذیت می کرد ، سخت عصبانی شده بود .
هر جور شده بود . باید بیشتر تلاش می کرد . یادش آمد . چند داروی گیاهی در کنار رودخانه دیده بود . اگر هنوز هم آنجا کمی از آن گیاهان دارویی باشد .
می تواند خوب شود .
خلاصه آهو هر جا می رفت . کرکس هم به دنبال او بود .
دائم به آهو می گفت : الان می افتی میمیری . الان می افتی میمیری .
تا آهو موفق شد . کمی دارو گیاهی خورد .
انگار کرکس او را بیشتر وادار می کرد ، تا برای زندگی بجنگد .
آهو مریضی اش خوب شد .
کرکس هم آن روز هیچ غذایی گیرش نیامد .
کارتون
Once upon a time
هیچ انرژی برای ماریو خرگوش سفید باقی نمانده بود ،
همه چیز او را در راه دزدان که 3 شتر مرغ که صورت خود را با دستمال پوشانده بودند .
مسلح به هفت تیر بودند ،
تمام پول های او را دزدیده بودند ،
ماریو مدت 5 سال به یک شهر رفته بود . تمام پس انداز این مدت خود را همراه خود می آورد تا برای خودش یک زمین در شهری که به دنیا آمده بود .
بخرد ولی فکر نمی کرد ، در راه دزدها تمام پس اندازش او را بدزدند .
ماریو حاصل عمر 5 سالش را از دست داده بود . با خود اندیشید اگر دزدها هم شاید نیاز به این پول داشتند ، ولی چرا ؟
هرچه تلاش کردم ، را شتر مرغ های با خود بردند ، چه اشتباهی انجام دادم ، هیچ امیدی نداشت ، انگار باید دوباره بر می گشت .
همه چیز را از اول شروع می کرد .
ولی با وجود این متوجه شد ، شتر مرغ ها در این نزدیکی مال و اموال خیلی ها را دزدیده اند ،
پس یک بار دیگر امیدی در دلش زنده شد . با حاکم شهری که نزدیک آن محل تماس گرفت . قرار شد .
یک تله برای شتر مرغ ها بگذارند ، بعد از 2 هفته مردم شهر توانستند ، شتر مرغ ها دستگیر کرد .
ماریو توانست ، 1 پنجم پولش را از شتر مرغ ها پس بگیرید .
یعنی پول یکسال کاری را که انجام داده بود . ماریو فکر کرد ، عده ای مثل او که در راه می مانند . نیاز به یک استراحت گاه امن دارند .
پس در آن محل با تلاش یک استراحت گاه زد . شاید شبیه کاروانسراهای قدیمی .