تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

شروع دیر هنگام قورباغه (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
صبر کردن ، قورباغه بیش از پیش هر چه می اندیشید ، راه به جای نمی برد ، شاید اشتباه او این بود ، باید وقت بیشتر برای عمل کردن به اندیشه هایش می گذاشت ، تا اینکه این همه وقت برای فکر کردن بگذلرد .
شاید سال ها و روزها و ساعت ها و دقیقه ها باید می گذشتند ، تا او به این نتیجه برسد . شاید روزی  برسد ، قورباغه هم به جای فکر کردن ، عمل کند .
کلاغ کنار قورباغه نشست .
هر دو به منظره خانه نیمه کاره قورباغه نگاه می کردند .
کلاغ : پس کی شروع می کنی .
قورباغه : فردا شاید هم پس فردا .
کلاغ : یک ماه پیش هم این حرف را زدی .

سنجاب عروسک های چوبی 2(قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
وقتی سنجاب به شهر خود باز گشت ، این سنجاب قصد داشت ، عروسک های چوبی خود را بفروشد ، ولی این عروسک ها را هیچ کس نمی خرید ، سنجاب در یک جای مشخص را انتخاب کرد . بعد از آن روز هر روز در آن محل عروسک های چوبی خود را برای فروش می برد .
شروع کرد ، عروسک های چوبی خودش را یکی یکی چید . بعد اولین روز فقط مردم ، نگاه می کردند .
روز دوم ، روز سوم ، روز چهارم ، سنجاب فقط این مدت بیهوده عروسک های چوبی خود را در یک جای مشخص می برد ، منتظر  بود ، کسی پیدا شود ، این عروسک ها را از او خریداری کند .
ولی در طی همین چند روز چیزی نمی فروخت ، چیزهای تازه ای یاد می گرفت ، تمام مدت عده ای را می دید ، برای خرید عروسک ها می آیند . ناگهان فکری به ذهنش رسید .
اوقات بود ، هیچ کس برای خرید ، نبود ، چوب های که قرار بود ، عروسک چوبی شوند ، را همراه خود به آن محل برد ، شروع به کار کرد ،
عروسک های نیمه کاره ، یا تکه چوب های بی شکل ، استاد مشغول کار ، همین کار باعث شد.
توچه بیشتری را به خود ، جلب کند ،
سنجاب بدون اینکه قصد جلب توجه داشته باشد ، موفق شد ، کاری انجام دهد ، توجه خیلی ها را جلب کرده بود . باعث شد ، اولین فروش خود را در همان روز انجام داد .
بعد طلسم ، شکسته شد .
از آن روز به بعد سنجاب فهمید باید جلوی چشم مشتری ها هم مشغول کار باشد . اینطوری توجه خیلی ها رو جلب می کرد .

سنجاب و عروسک های چوبی (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
سنجاب تمام تلاشش را انجام داده بود ، ولی هیچ کس نبود ، چیزهای که او درست کرده بود ، را به او تحویل دهد ، سنجاب وقتی به خودش نگاهی کرد ، دید ای داد بی داد .
وقتی این موقع از سال مثل همیشه عروسکهای چوبی خود را به بازار می آورد . اگر هم فروش نمی رفتند . آن را به مغازه لاک پشت می برد .
لاک پشت استقبال خوبی از سنجاب می کرد .
هر چی عروسک چوبی درست کرده بود . را در فروشگاه خود برای فروش می گذاشت . بعد پول عروسک ها را بعد از یک هفته به سنجاب می داد . سنجاب خودش را تنها می دید .
نه به خاطر اینکه عروسک ها فروش نمی رفتند ، به خاطر اینکه دوستش از این شهر رفته بود .
حالا باید برای فروش عروسک ها هم کاری می کرد . هر قدر در بازار جستجو کرده  بود . هیچ کس عروسک های چوبی او را نمی خرید .
سنجاب حتی دلش نمی خواست ، عروسک های چوبی را به خانه باز گرداند ، ولی انگار چند لحظه زمان متوقف شد .
سنجاب عروسک ها را با خود به منزل برد . عروسک ساختن تنها کاری بود ، این سنجاب بلد بود . ولی حالا خریداری برای این عروسک ها نبود . لاک پشت خیلی خوب آنها را می فروخت .
سنجاب چه چیزی را باید یاد می گرفت . پس هر جور شده بود . باید یاد می گرفت . لاک پشت این مدت عروسک ها را چطوری می فروشد .
لاک پشت به شهر دیگری رفته بود . لاک پشت مدتها به کار فروش وسائل دکوری مشغول بود .
سنجاب هم به دنبال او رفت .
سنجاب از او پرسید . چطور این مدت عروسک های چوبی  را می فروختی . من هر کاری کردم . عروسک های چوبی را بفروشم . موفق نشدم . آنها را به قیمت خوبی نمی خواستند .
لاک پشت . به او نگاهی کرد .
حالا این عروسک را از من بخر .
این عروسک چوبی چند ،مثلا ** .
بعد لاک پشت شروع به توضیح داد ، این عروسک ها را یک استاد زبر دست ساخته است ، این عروسک های چوبی بی نظیر هستند  .
این عروسک ها خوش شانسی می آورند .
سنجاب:   این عروسک ها هیچ استاد خاصی آنها را نساخته ، و هیچ خوشانسی نمی آورند ، فقط حاصل تلاش من هستند . هیچ خریداری هم ندارند .
لاک پشت خندید
لاک پشت :  ولی شاید خبر نداری ، هر سال چندین مشتری داشتم ، فقط به خاطر اینکه عروسک های چوبی تو را بخرند ، به مغازه من می آمدند .
در کار فروش حوصله زیاد باید داشته باشی ، تمام کسانی وارد مغازه می شوند . همه خریدار نیستند ، بیشتر برای دیدن اشیاء مغازه می آیند .
وقتی مشتری های مختلفی باید برخورد داشته باشی ، هر کدام سلیقه خاصی دارند .
ولی این مجسمه ها را هر وقت برای من بیاوری می گویم ، استاد آنها این مجسمه ها را با حوصله ساخته است . 
 شما  نسبت به عروسک های چوبی که ساخته ای افتخار نمی کنی  . آیا مجسمه های شما  ایرادی دارد ، فقط حوصله فروش چیزهای را که می سازی نداری .
این مشکل شما  است .
باید در این کار حوصله داشته باشی .

خواب قناری (قصه کارتونی )


کارتون
Once upon a time
روزی ، روزگاری
قناری در خواب عمیقی بود . در خواب دید چند گربه به بالای درخت روی شاخه ای که او لانه داشت ،
در کنار لانه او بودند .
اسم این 3 گربه ، استیون ، کلودیو ،مایکل بود .
استیون به قناری حمله کرد . بعد او را با پنجه اش گرفت . قناری یک هو . غیبش زد .
بعد بالای سر استیون بود . کلودیو با پنجه به سر استیون کوبید . ولی باز قناری نبود .
حالا قناری روی سر استیون بود . مایکل و کلودیو برای قناری یورش بردند .
قناری باز جاخالی داد این استیون بود . ستاره ها دور سرش می چرخیدند .
قناری از خواب بیدار شد .
خبری از هیچ گربه ای نبود . پس دوباره گرفت خوابید به خوابش ادامه داد . 

نبرد اژدهای رنگین کمان (قصه کارتونی )

کارتون
Once upon a time
ابرباران همان گوسفندی که برادر گمشده اش  پشمک را پیدا کرده بود .
در خانه خود خواب بود . ابر باران مشغول خواب دیدن بود . ناگهان پشمک با توپ فوتبال شوت محکم به داداش ابر باران ضد . ابر باران صدای فریادش همه اتاق ، همه کوچه را در بر گرفت .
ابر باران نیاز شدیدی به آب قند داشت .
رنگش مثل سفید شده بود ، برادرش پشمک از او درخواست می کند . بیا برویم فوتبال بازی کنیم .
ابر باران آرزو کرد ، ای کاش تو را از دست تیز دندان آزاد نمی کردم ، ای کاش گذاشته بودم ، در زندان پیش تیز دندان می ماندی .
ابر باران هیچ چی نمی گوید ، فقط بلند می شود . چند لیوان آب سرد می خورد ، یک شکلات حالش بهتر است ، برادر پشمک دست ابر باران را می گیرید . ابر باران تا به خود می آید . در حیاط است . ولی در حیاط منزل انگار سوپر استار های کوچه جمع هستند .
اژدهای صورتی رنگ با شماره 1 .
جادوگر محله که یک خرس قطبی سفید در حال انقراض است ، سوار بر یک جارو
مایک که یک مار است ، فکر کنم یک افعی است .
تیز دندان گرگ مخوف شماره ...
اسب بال دار ، بدون شاخ
اسب تک شاخ بدون بال .
اسب سرخ آبی ، هم رنگ سرخ در پوست اوست و هم آبی
اژدهای رنگین کمان به جای آتش از دهان او رنگین کمان خارج می شود . فقط مشکل اینجاست هرچیزی رو هدف بگیرید . دشمن را رنگی می کند .
هاپو سگی که در این محله خانه دارد .
هنوز بازی فوتبال شروع نشده است .
یک فرشته نامه ای می آورد .
رنگین کمان را گوریل ها می خواهد ، تصرف کنند . به جای رنگین کمان می خواهند ، تمام رنگهایش را به جای هفت رنگ آن فقط سیاه رنگ کنند .
ببخشید ،
پیتون رو یادم رفت بگم . یک مار خیلی بزرگ است .
فرشته نگاهی به ابر باران می کند . ابر باران تو با این تیم که داری باید با گوریل مبارزه کنی . اسکات فرمانده گوریل ها ، یک گوریل بی رحم است . به هیچ موجودی رحم نمی کند . حتی بعضی اوقات به گوریل ها هم حمله می کند .
7 گوریل دیگر که هر کدام 100 گوریل را فرماندهی می کنند . مجموع 707 نفر می شوند . ولی بعضی از گوریل ها می گویند ، با اسکات می شوند . 708 نفر خود اسکات به اندازه کل گوریل ها قدرت دارد .
ابر باران به همراه ، پشمک برادرش و اژدهای صورتی و خرس قطبی جادوگر ، مایک افعی ، تیز دندان گرگ اسب بال دار ، اسب تک شاخ ، پیتون ، اسب سرخ آبی و اژدهای رنگین کمان و هاپو .
کمی جلو تر نزدیک رودخانه 606 گوریل مشغول رنگ زدن رنگین کمان بودند . کمی رنگین کمان را مشکی کرده بودند .
اسکات مشغول فرماندهی بود .
استفان یکی از هفت گوریل فرمانده با 100 گوریل به این تیم حمله کردند .
ابر باران حالا باید چی کار می کرد ، این اولین جنگی بود ، در آن شرکت کرده بود . پس فرمان عقب نشینی داد .
از آنجا فریاد می زد ، عقب نشینی . ولی پشمک همه چیز را خراب کرد . پشمک اولین کسی بود . به استفان حمله کرد . پای استفان را گاز گرفت . اژدهای صورتی سریع پرواز کرد ، خود را به پشمک رساند ، از آنجای که استفان ازدهای صورتی را دید ، کاری به کار پشمک نداشت . بعد اژدهای صورتی استفان را با یک ضربه دم . به رودخانه انداخت .
100 گوریل بدون فرمانده . اما یکی از سرباز ها مایک را گروگان گرفت . خرس قطبی جاوگر ، آن سرباز را به پروانه تبدیل کرد . ولی فقط برای 2 دقیقه .
جنگ ادامه پیدا کرد ، هیچ گوریل نبود . کتک نخورده باشد .
اژدهای رنگین کمان تمام گوریل ها را رنگی کرده بود ، رنگین کمان را هم مثل سابق رنگی کرده ، بود .
تیز دندان به دنبال اسکات می دوید ، امیدوار بود . امشب شام حسابی بخورد .
اسکات فرار می کرد ، اسب سرخ آبی اسب تک شاخ و اسب بالدار دنبال یک تعداد حدود 200 گوریل بودند . کمی جلو تر پیتون اعلام آمادگی کرد .اژدهای صورتی و اژدهای رنگین کمان به عنوان طناب از پیتون استفاده کردند . آن 200 گوریل  کمی جلو تر به پیتون خوردند مثل طناب همه را به زمین زد .
ابر باران کنترل اوضاع از دستش بیرون رفته بود . این پشمک بود . فرماندهی را سریع به عهده گرفته بود . سوار بر هاپو شده بود . می تاخت .
اما بعضی از دشمنی های قدیمی در این جنگ تبدیل به جنگ داخلی شد . همه چیز خوب پیش می رفت .
تا تیز دندان حوس خوردن پشمک دوباره به سرش ضد . گوشت اسکات گوشت خوشمزه ای نبود .
تیز دندان گرگ دست از تعقیب اسکات بر داشت ، به تعقیب پشمک پرداخت .
ابر باران متوجه این قضیه شد .
اسب ها هم با هم مشکل پیدا کردند ، اسب بال دار چون پرواز می کرد ، عقیده داشت ، قوی تر از سرخ آبی و تک شاخ است .
اژدهای صورتی هم به سمت ، اژدهای رنگین کمان آتش پرتاب می کرد ، چون به این که او رنگین کمان را مثل روز اولش کرده بود ، حسادت می کرد .
ولی اژدهای رنگین کمان به شعله های که به سمتش پرتاب می شد . جاخالی می داد .
پیتون هم یک مشکل کوچکی با مایکی افعی داشت ، شروع به حلقه زدن دور مایکی کرد .
هاپو و تیز دندان با هم کشتی می گرفتند . هاپو اجازه نمی داد ، تیز دندان پشمک را یک لقمه چپ کند .
ابر باران و پشمک هم با هم دعوا می کردند ، ابر باران فریاد می زند ،این آتشی که درست کردی ، تر و خشک با هم می سوزند .
اما ناگهان خرس قطبی جاوگر یک اشتباه ساده کرد . می خواست . اسکات را کوچک کند . جادویش اشتباه از آب بیرون در آمد . اسکات خیلی بزرگ شد . تقریبا شد اندازه کینگ کنگ .
اسکات شروع کرد ، به دنبال کردن اژدهای رنگین کمان ، اسکات اژدهای رنگین کمان را تعیقب می کرد ، همه دوست و دشمن هم این دو را تعقیب می کردند .
رنگین کمان در خطر بود . اگر ازدهای رنگین کمان آسیب می دید .
همه چیز به خطر می افتاد . پشمک فریاد کشید ، اسب بال دار من رو پیش ازدهای صورتی ببر .
اسب بال دار ، پشمک رو سوار کرد ، ازدهای صورتی هر چی آتش به سمت ، اسکات می گرفت ، او نمی سوخت . اسب بال دار و پشمک به اژدهای صورتی رفتند .
پشمک چیزی در گوش ازدهای صورتی گفت .
ازدهای صورتی به طرف اعضای تیم آمد یک حلقه زنجیر باید تشکیل می دادند ،
ازدهای صورتی پیتون را گرفت بعد پیتون ، مایک افعی رو گرفت بعد ، مایک هاپو رو گرفت ، بعد هاپو تیز دندان گرگ رو گرفت ،بعد تیز دندان گرگ اسب بالدار رو گرفت ،   بعد اسب بالدار اسب تک شاخ رو گرفت ، بعد اسب تک شاخ،   سرخ آبی رو گرفت ، اسب سرخ آبی ، ابر باران گوسفند ، رو گرفت ، بعد ابر باران برادرش  پشمک رو گرفت .  ازدهای صورتی شروع به پرواز کرد ، او و اسب بالدار فقط بال می زدند ، در آسمان حدود 20 متری می رسیدند ، شاید هم کمتر یا خیلی بیشتر .
اسکات که مثل کینگ کنگ بزرگ شده بود ، ببخشید بعد خرس قطبی هم سوار بر جارو پشت سر آنها این بگیر بگیر رو تعقیب می کرد .
خرس قطبی جادوگر فریاد زد ، من درستش می کنم ،
پشمک فریاد کشید . تو رو خدا رحم کن اگر اسکات دو برابر شد ، کی می خواهد ، جواب بده .
اسکات پای ازدهای رنگین کمان رو گرفته بود .
گوریل های همراهش اولین نفر استفان بود آنها هم اسکات را گرفته بودند ، مسابقه طناب کشی شروع شده بود .
708 گوریل داشتند ، اژدهای رنگین کمان را می کشیدند .
ناگهان طناب شامل از موجودات افسانه ای و واقعی جلو چشم اسکات کینگ کونگ جسه را گرفتند .
اولین نفر پشمک بود ، فقط در این رشته موجودی ازدهای صورتی بود ، و اسب بال دار که بال می زدند . بعد پشمک فریاد ضد حالا دور اسکات بپیچ بعد ازدهای صورتی دور اسکات دور زد تمام بر بچه ها دور اسکات پیجیدند .
پشمک فریاد ضد حالا گازش بگیرید .
گاز تیز دندان از همه گازها روی بدن اسکات دردناک تر بود . ناگهان خرس قطبی جادوگر هم به این معرکه اضافه شد . او هم گازی از بدن  اسکات گرفت . بعد گاز کاری  ازدهای صورتی بود .
بعد هم گاز های محکم اسب بالدار ، اسب تک شاخ و اسب سرخ آبی خلاصه ، هاپو هم گاز خوبی گرفت .
بلاخره اسکات ، پای اژدهای رنگین کمان را رها کرد ، فریاد ضد بسه . غلط کردم .
بعد از زمین افتادن اسکات و گروهی که او را گاز می گرفتند ،  گرد و خاک همه جا را گرفت .
تقریبا گوریل ها و اعضای گروه ابر باران خاکی شده بودند . ولی زمین آنجا پر از خاک های نرم بود . آسیب جدی ندیدند .
بعلاوه این ،  از آنجایی که شخصیت ها کارتونی بودند ، هیچ کس آسیب آنچنانی ندید ، فقط تجربه کسب کرده بودند . گرد و خاکی خسته بودند .
جادوی خرس قطبی جادو گر هم به پایان رسید . اسکات به اندازه طبیعی خود برگشت .
بعد قول داد ، نه رنگین کمان را سیاه رنگ بزند ، نه کاری به اژدهای رنگین کمان داشته باشد . 
پایان
The End