کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، اسم برادر کوچکترش پشمک است ، اسم دوست آنها شال گردن است ، دوستی دیگر به نام ابر آتش ، تیز دندان هم یک گرگ است .
وقتی ابر باران از سر کار برگشت . خبری از پشمک نبود . ولی امروز پشمک قرار نبود . جایی برود .
ابر باران چند بار صدا زد .پشمک ، پشمک .
ولی هیچ خبری از جواب نشد .
ابر باران در کوچه و خیابان دنبال پشمک می گشت . ولی اثری از پشمک نبود .
این بار نا امید به خانه برگشت . وقتی به خانه برگشت . تعجب کرد . پشمک در حال تلویزیون نگاه کردن بود .
وقتی به پشمک رسید از او سوال کرد . پشمک چند ساعت پیش کجا بودی ؟
به دنبال چند اسباب بازی قدیمی در زیر زمین بوده است .
ابر باران وقتی چند اسباب بازی قدیمی را دید . حرفهای او را باور کرد .
بعد از این ماجرا ابر باران و پشمک همراه هم به دیدن شال گردن رفتند ، شال گردن مشغول دویدن بود ، همراه ابر آتش با هم آرام می دویدند . ولی وقتی به ابر باران و پشمک رسیدند . دست از دویدن برداشتند . بعد از این به پیاده روی ادامه دادند. شروع به بحث در مورد تیز دندان کردند .
اینکه تیز دندان بیشتر در چه مواقعی حمله می کند .موقع حمله باید چه کارهای انجام داد .
ولی گوسفندها عقیده داشتند .اگر کمی ورزش کنند . می توانند با عکس العمل مناسب از چنگال تیز دندان فرار کنند . در حال بعث بودند .
پشمک فریاد زد ، تیز دندان همه شروع به دویدن کردند .
تیز دندان به دنبال گوسفندها افتاده بود . حالا هر چهار گوسفند با سرعت می دویدند .
تیز دندان هم پشت سر آنها قالبی صابون در جیب ابر باران بود . که از جیب او افتاد .
از بد شانسی تیز دندان زیر پای او رفت . تیز دندان روی زمین افتاد . نتوانست به هدف خودش برسد .