بعضی از وقت ها احساس می کنم . هیچ نوری در دهنم وجود ندارد .
بعضی از اوقات احساس می کنم ، هر قدر تلاش کنم ، بدتر از قبل خواهم شد ، چرا اینقدر تاریکم ، خدایا چرا گاهی اوقات باید بعضی از اتفاقات در ذهن من درک نمی کنم .
چرا ؟ این همه سوال دارم ؟
ولی باز هم دوباره از لبه پرتگاه من رو می آوری کنار ، دوباره نور امید ، دوباره نور امید می رود ، دوباره احساس می کنم ، هیچم احساس سردی دارم .
دوستدارم ، گریه کنم ، دوستدارم ، فریاد بزنم ، دوستدارم ، همه چیز را خورد خاک شیر کنم ، احساس می کنم ، گذشته را نمی توانم جبران کنم .
احساس می کنم ، فردا فقط مشکل دارم ، در روزگاری بیشتر باید حواست جمع باشد ، کلاه آدم را باد نبرد ، ولی چرا کلاه من رو باد برد ،
چرا ؟
چون امید هم جنسش از رویا و باد بود ، ولی انگار چیز خوبی بود ، خوب از وقتی رفته من هم دلم خیلی براش تنگ شده ، احساس می کنم ، بعضی اوقات باید وقتی هیچ دغدغه نمی دونم ، دارم یا ندارم ، ولی خودم رو به چالش بکشم ، تا قوی تر باشم ،
همه چیز در نوشته بالا فرضی است ، ولی من احساس های منفی خودم رو بیشتر شناختم ، یعنی درست فرضی ولی کمی شاید روزی که نا امید ، نا امید ، شوم به این روز بی افتم ، خوب باید چی کار کنم ؟
نقشه راه کو
ای بابا حرف بقیه رو گوش نکردی ببین حالا همیش مقصر آن چند کتابی بودند ، که در جوانی خواندم ، شاید بیشتر مقصر آنتونی رابینز بود ،
حالا من هم ، همش کلید کردی روی این مطالب خوب ، خوب علاقه دارم ، عولاقه دارم ،
همش همین ، کافی ، بسه .
کجا بودی ،
آه خدا چرا من می ترسم ، اصلا چرا در این دنیا هستم ؟ دوست دارم ، فرار کنم ، از چی نمی دونم ؟
ولی هر قدر فرار کردم ، تازه فهمیدیم ، همیشه ، هم از دست خودم نمی توانم فرار کنم ، هم شما همیشه با منی .
فکر کنم .
فرار فایده ای ندارد ، من تسلیم هستم .
این مدت فکر می کردم ، قایم شدم ، در حالی که از همیشه آشکار تر بودم ، در حالی مثل کبک سرم زیر برف بود .
اگر الان ننویسی ، خارج می شوم ، امروز هیچی نمی نویسم ، زود کارت رو انجام بده ،
من که همش عجله دارم ، عجله در این که کار شیطان است ، شکی نیست ، ولی تعلل و وقت تلف کردن ، هم کار خوبی نیست ، فکر کن داری ، وسط یک جاده در لاین سرعت می روی ، سرعتت رو کم کنی با سرعت 40 کلیومتر حرکت کنی ، پشت سرت ترافیک درست ، کنی .
هر ماشینی رد می شود ، یک .... بارت می کند ، می رود .
هر چه سریعتر این پست رو انجام بدهم ، نباید وقت تلف کنم ، چون . می دونم اگر این کار رو انجام ندم ، احتمال دارد ، اصلا این کار رو امروز انجام ندهم ، بعد بی افتد ، برای فردا ، فردا هم روز خودش ولی امروز کارهای امروز فردا هم کارهای فردا .
بیشترین چیزی که به درد می خورد ، هنگام عصبانیت صبر است .
خوب اگر شما نتوانید خودتان را کنترل کنید ، خیلی پشیمان می شوید ،
برای هر چیزی آدم باید بتواند ، صبر کند ، باید هدف انگیزه داشته باشد ، بتوانی تلاش کنی ، هر خواسته ای تلاش خود را می طلبد .
از درست کردن یک چای تا ساختن یک خانه ، ممکن است ، درست کردن یک چای از خیلی از آدم ها بر بیایید ، ولی ساختن یک ساختمان نیاز به یک گروه از انسانهای متفاوت دارد ، جوشکار ، مهندس عمران ، لوله کش ، گچ کار ، بنا و ....
بعضی از کارها بیشتر از کارهای دیگر نیاز به تخصص دارند ، نیاز به صبر پیگیری و زمان بیشتری دارند .
ضرب المثلهای زیادی هم وجود دارد ، که الان حضور ذهن ندارم ،
ولی هر کاری را هر کسی می تواند ، انجام دهد ، مثلا : شما اگر مشکل حقوقی داشته باشید ،هیچ چیز مثل یک وکیل نمی تواند به شما کمک کند .
بعضی ها از ما آدم ها کارمان بدون نقص تر است ، بعضی از آدمها در کار ضعیف هستیم .
حالا به هر دلیلی ،
سعی کنیم ، جزء دسته باشیم ، که کارهای را به خوبی انجام می دهند ، فرقی نمی کند ، هر کاری .
الان دوست دارم ، فرار کنم ، خوب چرا ؟
تا حالا شده است، یک کاری رو شروع کنید ، بعد از انجام دادن آن پشیمان شوید ، وسط راه نخواهید ،انجامش بدهید ، دو راه دارم ، یکی این که فرار کنم ، یا فراموش کنم ،
دومی این که یک طوری این پست رو هم بنویسم ، باید غلبه کنم ، بر این حس .
ولی احساس می کنم ، علاقه به این کار ندارم ، بعضی از آدم ها بلاخره کاری رو انجام می دهند ، با علاقه آنها سازگار نیست، بلاخره هر کسی باید ، یک کاری داشته باشد ، بیکاری هم ، بد چیزی نیست ، خیلی از آدم ها با این مشکل مواجه هستند ،باید فکری داشته باشم ، به این وضعیت خاتمه بدهم ، روزی می رسد ، می توانم ، بر مشکلاتم غلبه کنم .
شاید یک روز با دیدن این ، که می خواهم ، پست جدیدی بنویسم ، مشکل نداشته باشم ، ولی فعلا دارم ، از این کار اصطلاحا احساس رضایت نمی کنم ،
یک کار که باید حتما انجام دهم است ، بین کسی که به کارش علاقه دارد ، کسی که با اجبار کاری را انجام می دهد .
کار هر دو نفر خیلی فرق وجود دارد ، مسلما کسی که با علاقه کاری را انجام می دهد ، عاشق کارش است ، وقت به راحتی برای او می گذرد ، شاد تر است ، تا کسی با اجبار کاری را انجام می دهد .
شاید توانایی این کار را داشته باشم ، هر چه پیش می روم ، می بینم ، با چیزی قویتر از آن چه فکر می کردم ، سر و کار دارم ، انگار مواقعی که خسته تر هستم ، اصلا موقع خوبی نیست ، برای تصمیم گرفتن ،
انگار نمی خواهم راه خودم را درست پیدا کنم ؟
انگار ، نه انگار یک روز گذشته است ، ولی من هیچ کار مفیدی انجام نداده ام ،
گاهی آدم روی باخت است . ای کاش میتوانستم ، باخت را برد تبدیل کنم ، ای کاش می توانستم ، حرکت بعدی بازی را تشخیص دهم .
مهره های شطرنج چه حرکتی خواهند داشت .
انگار فکر می کردم ، که دست ذهن فریبکار خودم ، را خوانده ام ، ولی انگار هرچقدر پیشرفت می کنم ، راه های حقه زدن این که سر یک آدم رو خودش کلاه بگذارد ، پیشرفته تر و جدید تر می شوند .
یک روز می رسد ، که روزی است ، که تمام نقاط که روی آن حساب می کردم ، از دست خواهم داد ، مثل سربازهای باز شطرنج فیل ، رخ ، اسب ، وزیر باید جوری بازی کنید ،
در زندگی شاه خود را حفاظت کنی . مراقب تمام مهره های حریف باشی .