تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge
تجربه های شخصیPersonal experiences

تجربه های شخصیPersonal experiences

خودشناسیSelf-knowledge

طعم روزمرگی زندگی خرگوشی (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

روزی ، روزگاری

وقتی یک خرگوش از خوردن هویج که خیلی دوست داشت ، هیچ لذتی نمی برد ، خرگوشی به نام ژولیوس روزگاری هویج را خیلی دوست داشت ،

اما وقتی فهمید ، بقیه خرگوش ها هم خیلی هویج دوست دارند ،

کمی از علاقه اش به هویج کمتر شد ، همچنان که علاقه او به هویج کم و کمتر می شد .

ناگهان روزی از هویج متنفر شد ، پیش دکتر خرگوش ها استیون رفت .

هویج و روزمرگی ، ولی چرا وقتی بهترین غذا برای یک خرگوش ، خسته کننده می شود .

کمی سعی کرد ، بفهمید دیگر خرگوش ها چه غذاهای می خورند ، وقتی کمی از محله ای که در آن زندگی می کرد ، خرگوش های را دید ، که در هفته خیلی کم می توانستند ،

غذایشان همیشه هویج داشته باشند .

این خرگوش ها به خوردن تربچه علاقه زیادی نشان می دادند ، ژولیوس وقتی طعم های دیگر را امتحان کرد ،

اولین بار خیلی احساس سوختن شدید در دهانش احساس کرد ، بعد از چند مدت به خوردن چیزهای تند و تیز علاقه بیشتری نشان داد .

بعد از اینکه چند مدت هویج را از وعده های غذایی خود حذف کرد ، احساس کرد ، حالا وقتش رسیده دوباره مزه هویج غذای همیشگی را امتحان کند .

مزه هویج این بار مثل قبل خوشمزه شده بود .

مایک خرسه از درخت بالا می رود (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time


خرس به اسم ، مایک .

مایک قول داده بود اما این قول رو به خودش داده بود . ، روزی توانایی خودش را از بالا رفتن از یک درخت ثابت کند ، البته در دوران کودکی اش .

پس مایک از یک درخت بالا رفت .

بالا رفت ، جایی که دیگر شاخه ها قدرت تحملش را نداشتند ، مایک به خودش گفت : موفق شدم .

ولی تازه نیمی از راه رو رفته بود .

به پایین که نگاه کرد ، حالا باید پایین می اومد .

خیلی ترسید ، پایین رفتن از بالا رفتن کمی سخت تر بود ، مخصوصا وقتی که تا حالا این قدر از درختی بالا رفته باشی .

خرس چاره ای نداشت ، پس هر چقدر آن بالا ماند ، داد و فریاد راه انداخت ، هیچ خرسی در آن نزدیکی نبود ، به او کمک کند .

پس با ترس و لرز پایین اومد .

خرس درس خوبی از این کار خودش گرفت . وقتی بالا می روی ، فکری هم به حال پایین آمدن از درخت کنی .

کوین خرگوشه درست کردن کیک (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

خرگوش بیشترین  از قبل تلاش می کرد ،

انگار بعد از مدتها چیز گمشده ای از وجودش را پیدا کرد ،

در شهر خرگوش ها خرگوش به کوین سعی می کرد ، برای خود خانه ای بسازد ، که جنس آن از شیرینی باشد .

کوین نیاز به مقدار زیادی مواد برای شیرینی پزی بود . برای این کار باید از خرگوش های دیگر هم کمک می گرفت .

ولی باید تعداد زیادی از خرگوش ها را در یک مهمانی دور هم جمع می کرد ، در ضمن از این خرگوش ها باید ورودی می گرفت . تا هزینه ساخت این خانه از جنس شیرینی به دست می آورد .

دست آخر نتوانست ، شیرینی به این بزرگی بسازد .

چون خیلی بزرگ بود . ولی قرار شد . این شیرینی خیلی کوچکتر شود . تصمیم گرفتند . اندازه این شیرینی به اندازه یک ماشین خرگوشی شود .

شیرینی به اندازه یک ماشین خرگوشی بود . کوین شروع به پختن این شیرینی بزرگ کرد . حدود یک هفته مشغول پختن کیک می کرد .

چند شیرینی پزی به او کمک می کردند .

بلاخره روز موعد فرا رسید ، ولی به خامه زیادی نیاز داشتند ، مقدار خامه کم آمد، باید خامه ی بیشتری فراهم می کردند .

ولی تمام خامه های شهر هم به اندازه ای نبود ، که تمام این کیک با خامه پوشیده شود .

کوین تصمیم گرفت، این کیک را با دو روکش متفاوت بپوشاند ، نصف آن خامه بود ، نصف دیگر آن را با پوشش شکلات درست کرد .

بلاخره کیکی پخت به اندازه یک ماشین با دو قسمت متفاوت یک قسمت آن خامه و نیمه دیگر آن شکلاتی بود .

پرواز تا رودخانه جلو دسته (قصه کارتونی )

;کارتون

Once upon a time

روزی ، روزگاری

چند کبوتر تصمیم گرفتند ، به یاد روزهای گذشته سفری به رودخانه ای بزنند ، که در بچگی یک بار به آنجا رفته بودند .

سه کبوتر به نام های ، مایک ، ماریو ، مارکو .

مایک به بقیه گفت : نوبتی یک نفر جلو می رود ، بعد جای هر موقع کسی که جلو پرواز می کند ، خسته شد . جایش را به کبوتر دیگری می دهد ، ولی ماریو گفت : شما کبوترهای ضعیفی هستید ، من تا رودخانه جلو شما پرواز می کنم ، شما فقط پشت سر من بیایید .

پس ماریو جلوی مایک و مارکو  پرواز کرد ، کمی جلوتر که رفتند ،

خستگی بر ماریو  چیره شد . ولی به خاطر حرفی که زده بود ، برایش خیلی سخت بود ، جایش را به مارکو و مایک بدهد .

از همه بدتر مایک  و مارکو پشت سر او در حال پرواز بودند ، او را تشویق می کردند ،

مارکو می گفـت : آفرین خیلی عالی جلو می روی .

مایک  می گفت : ماریو عجب استقامتی دارد ،

ماریو تا نیمه های راه پیش رفت . تا اینجا به هر زحمتی بود ، جلوی همه پرواز کرده بود .

ماریو می خواست ، جای خودش را به مارکو بدهد .

ناگهان جغدی به اسم ، نیکلاس ، و کلاغی به اسم توماس .

مارکو فریاد زد ، نیکلاس و توماس ماریو تا اینجا جلوی ما تا مسیر رودخانه را جلوی ما پرواز کرده است .

مشکل ماریو اعتراف کند ، خسته شدم . دو برابر شد .

حالا توماس و نیکلاس هم برای آنها جالب بود ،آیا تا پایان مسیر رودخانه ماریو می تواند ، جلوی این کبوتر ها و کلاغ و جغد پرواز کند . بدون اینکه جای پرنده جلودار را به کس دیگری بدهد .

ماریو در عمل انجام شده قرار گرفته بود .

صدای تشویق های مارکو و مایک و توماس و نیکلاس در گوش ماریو بود .

حالا ماریو انگار خستگی و نا امیدی را فراموش کرده بود ، تقریبا به رودخانه رسید .

صدای تشویق بالاتر و بالاتر رفت .

مایک : عجب کاری کردی .

مارکو : خیلی پر قدرت مسیر رو رفتی .

توماس : فوق العاده بودی .

نیکلاس : خیلی عالی این مسیر رو رفتی .

مارکو در پایان گفت : من وقتی نیکلاس و توماس رو دیدم ، می خواستم جای خودم رو به مارکو بدم .

ولی از بس تشویق کردید . هر بار می خواستم ، بگم دیگر نمی توانم ، انگار چیزی جلوی من رو می گرفت .


ماریو خرگوش و دوچرخه سواری (قصه کارتونی )

کارتون

Once upon a time

باور کردنی نبود ، ولی اتفاق افتاده بود .

ماریو خرگوشی بود ، دوچرخه سواری بلد بود ، ولی الان با وجود 2 سال بود . دیگر دوچرخه سواری نمی کرد ، الان دیگر دوچرخه سواری یادش رفته بود .

ولی این امکان نداره ، خرگوشی که دوچرخه سواری بلد باشد ، دیگر دوچرخه سواری یادش نمی رود . ولی ماریو خرگوشه دچار این بلا شده بود .

انگار بعد از گذشت 2 سال دیگر نمی توانست ، دوچرخه سواری کند .

ماریو نگاهی به دوچرخه انداخت . هر چه قدر با خودش کل انجار رفت . نتوانست خودش رو راضی کند . دوباره این کار رو امتحان کند .

بدون اینکه کسی خبردار شه .

آرام این کار رو انجام نداد . بعد از دوچرخه فاصله گرفت .

به اندازه خیلی ، خیلی بین او و دوچرخه فاصله افتاده بود . شاید هرگز دیگر ماریو نتواند ، سوار دوچرخه شود . این بین مشکلات ریز و درشت ماریو گم بود .

بنابراین شاید کار درستی انجام داد ، امکان داشت ، ماریو زمین بخورد و آسیب ببیند .

شاید فقط بچه ها از زمین خوردن ترسی ندارند ، حالا ماریو بزرگتر شده بود ، نمی خواست کسی زمین خوردند او را با دوچرخه ببیند .